من بیشتر عمر سیاسیم را اصولگرا بوده ام. فاز تغییرم کمی مخالف بیشتر هم سن و سالانم بوده است. در نوجوانی سلام و عصرمای منتقد و پیام امروز و ایران فردا می خواندم اگر می توانستم به ملی مذهبی ها رای می دادم و وقتی نمی شد مثل انتخابات مجلس پنجم به لیست کارگزاران رای دادم. در آستانه ورود به دانشگاه از نظر مذهبی تحولی را تجربه کردم که اول عقیده ام و بعد سبد رایم را به اصولگرایی تغییر داد. این شد که در گیر و دار دوم خردادی و لیبرال شدن رفقای حزب اللهی دبیرستان در دانشگاه اصولگرا بودم. چه اصولگرایی؟ اصولگرای خرده شیشه دار! کارهای غیرقانونی دوستان در برابر دانشجویان و مسئولان دوم خردادی دانشگاه را قبول نداشتم. تشکیل دادگاه برای عبدالله نوری وقتی خطر رییس مجلس شدنش وجود داشت را قبول نداشتم. بی سرانجام رها کردن قتل های زنجیره ای و کوی دانشگاه را قبول نداشتم. برخورد فله ای با مطبوعات با یک سخنرانی رهبر و توقیف موقت دائمی آنها را به بهانه یک بند نچسب یک قانونی را قبول نداشتم اما سکوت می کردم. با این توجیه که اصلاح طلبان و طرفدارانشان هرچه بیشتر قدرت بگیرند اسلامیت نظام بیشتر در خطر قرار می گیرد و از طرفی انتقاد امثال من از کارهای غلط پیش گفته باعث تقویت آنها می شود. پس من این کارهای غلط را انجام نمی دهم ولی انتقاد علنی هم نمی کنم.

بی سرو صدا به هاشمی در انتخابات مجلس رای ندادم با وجود اینکه لیستم لیست اصولگرایان بود. نمازم را در نماز جمعه پشت سر برخی امام جمعه ها تکرار می کردم حتی پشت سر خود آقای خامنه ای. البته به کسی نمی گفتم آخر من نسبت به او سوال و شبهه داشتم و هنوز احتمالش را می دادم خودم اشتباه کرده باشم.

به مرور بیشتر و بیشتر منتقد و تحول خواه و معترف به حق مخالف می شدم اما هنوز هیچ اصلاح طلبی در سبد رایم نبود. اصلاح طلبان در هر انتخاباتی برای رای جمع کردن بدنه خود را از بازگشت دیکتاتوری و بسته شدن فضا می ترساندند و من فکر می کردم دموکراسی وقتی تثبیت می شود که یک غیراصلاح‌طلب رییس جمهور شود ولی پیش بینی اوضاع تیره و تار محقق نشود. یک تغییر دیگر هم کردم. از مردم و رای مردم نترسیدم. این را در فضای فکری دوستان ارزشی ام می گویم که مدام نگران این بودند که کسی بیاید مردم را گول بزند. پس رد صلاحیت برایشان مهم می شد. بعد هم وقتی فرد یا گروه مورد نظر طرفدار داشت رد صلاحیت کردن معضل و مشکل پیچیده ای می شد. به نظرم این طرز نگاه مشکل داشت. اگر حکومت مردمی است نباید از رای مردم بترسد. مردم ممکن است اشتباه کنند ولی این مجوز گرفتن حق شان نیست. سیاستمدارها حتی آنها که ادعای ارزشی دارند از دید خود ما ارزشی ها خیلی بیشتر اشتباه می کنند.

تا رسید به بحث و جدل های بعد از انتخابات 88 در محل کار. از حق مخالفین دفاع می کردم و رفقای اصولگرا را خوش نمی آمد. روزی یکی شان گفت تو بالاخره اصولگرایی یا اصلاح طلب؟ آمدم توضیح بدهم که گفت فقط یک کلمه! گفتم اگر یک کلمه باشد امروز اصلاح طلبم.

اما انگار از قافله عقب مانده بودم. حالا که ما اصلاح طلب بودیم اصلاح طلب ها سبز شده بودند. البته علاقه ام به اصل 27 و نقش اصلاحی آن به زمان اصولگراییم بر می گشت. همیشه راهپیمایی 22 بهمن و روز قدس را می رفتم و همیشه با خودم می گفتم این راهپیمایی ها بوی راهپیمایی های زمان انقلاب را نمی دهد. شعارها همان است ولی انگار بوی کهنگی می دهد. خلاقیت و فردی بودن شعارها و پوسترها و پلاکاردهای آن زمان کجا و این راهپیمایی مناسکی که سپاه پوسترهایش را چاپ می کند و ستاد هماهنگی تبلیغات بیانیه و شعارهایش را کجا؟ راهپیمایی های بعد از انتخابات را رفتم از جشن احمدی نژاد تا 25 خرداد تا بیشتر بعدی ها. اوایلش با کلاه شرعی کسب اطلاع مستقیم از وقایع و بعدها بی لکنت و با تکیه بر صراحت و اطلاق اصل 27.

گفتم که گویا از قافله عقب بودم. من بیانیه های میرحسین را می دیدم و هم غزه هم لبنان و تفنگت را زمین بگذار ولی خیلی از راهپیمایی کنندگان دو سه ماه بعد از انتخابات در حال و هوای نه غزه نه لبنان و مرگ بر روسیه و مرگ بر دیکتاتور بودند. اولی ها را که قطعا توطئه و فضله موش داخل دیگ سبزها می دانستم و این آخری را به خاطر اینکه تنش و تعارض را به حدی بالا می برد که امکان انعطاف طرف مقابل را صفر می کرد. این مدل شعار دادن به قسمت های آشتی جویانه بیانه های میرحسین نمی خورد. به خاطر همین هیچوقت راضی نشدم خودم را سبز بنامم و «چرا منتقدم چرا سبز نیستم» را نوشتم.

به مرور تعداد شرکت کنندگان در راهپیمایی ها کم می شد و روشن بود این مسیر حداقل بدون تغییر تاکتیک به جایی نمی رسد. زمستان 88 دنبال این بودم که میرحسین را ببینم و به او در مورد خطرها بیرونی و بی نتیجه بودن اصرار بر راهپیمایی وقتی اکثریت مطلق نیستی و وقتی دامنه آن هر روز محدودتر و شعارهایش تندتر می شود بگویم. می خواستم از او خواهش کنم دوستدارانش را به راهپیمایی 22 بهمن دعوت کند دوباره آرام مثل 25 خرداد. من او را از کتابچه پنج گفتارش می شناختم که در جای جایش اهمیت به استقلال و منافع ملی دیده می شد. می گفتند در دفترش باز است و هنوز با ماشین خودش آنجا می رود و بر می گردد. آدرس دفترش را از دوستان سبز و اصلاح طلب پیش کسوت مطالبه کردم همگی هشدار و هوش باش دادند که نرو که می گیرندت و الت می کنند و بلت. یاللعجب! ما که خواهیم حرفی شبیه حرف ظاهری حکومت به او بزنیم. تکان نخورده عاشورا شد و موج تبلیغات و 9 دی و … 22 بهمن را هم با پلاکاردهای انتقادی دست ساز رفتم. کاری را که سالها ایده اش را داشتم ولی همتش را نه عملی کرده بودم اما جریان اسب تروا و … پیش آمد.

به مرور نمود جنبش سبز کم شد. چند یادداشت انتقادی از میرحسین نوشتم. 25 بهمن 89 را از لج دروغ های پایان فتنه و سالگرد 9 دی رفتیم و «پیاده رو پیمایی» کردیم. موسوی و کروبی را گرفتند و آب از آب تکان نخورد. سه شنبه های اعتراض را هم یکی دو بار رفتم ولی فایده نداشت. ضدحال تر از نگرفتن راهپیمایی،  بیانیه های شورای هماهنگی راه سبز امید بود که همیشه نشان از موفقیتی داشت که من در خیابان نمی دیدم.

به مرور فکر چه باید کرد شد دغدغه اصلی ام. فحش به حکومت و نشان دادن اشتباهات و ستم صدر تا ذیل حکومت جای خود را داد به ما چه کار باید بکنیم؟ ما همه راه را درست رفته ایم؟ انتخابات مجلس نهم را هم شرکت نکردم. از 89 عباس عبدی شروع کرده بود به اعلام نظر درباره جنبش سبز. اول غیرصریح تر و کم کم صریح تر. بعضی حرفهایش را قبول داشتم و بعضی را نه بعضی ها را هم نمی فهمیدم.

هر چه حصر موسوی و کروبی طولانی تر می شد چه باید کرد بیشتر دغدغه ام می شد. مسئله ام سخت بود. دخالت خارجی و حمایت خارجی را مفید نمی دانستم. خراب شدن هدفمندی یارانه ها و به بن بست رسیدن قضیه هسته ای را نمی خواستم. تحریم انتخابات را نتیجه بخش ندیدم. نه رای دادن مثل خاتمی چاره بود نه رای ندادن. از ابتدای سال 91 عدم پیشرفت مذاکرات هسته ای متوجه ام کرد که کشور در چه مخمصه ای گرفتار است.

چه باید کرد؟ جز سرزنش چه باید کرد؟ اصلاح طلبان سبز و سبزها از تحریم انتخابات دروغین نظام به نیت برای رسیدن به پست ریاست جمهوری تغییر مسیر دادند. من این وسط ها حرفهای عبدی را درباره موضوعیت داشتن انتخابات در برابر طریقیت داشتنش درک می کردم به خصوص با خواندن نامه سال 87ش به دوستان اصلاح طلبش. باعث شد به کارهای یک گروه از اصلاح طلبان در انتخابات (های)  قبلی دوباره فکر کنم. به انتخابات 84 و 88. به نظرم داخلش کلی اشکال و ایراد و دوربرگردان و حق به جانبی همیشگی می توان یافت. تحصن مجلس ششم و تحریم مجلس هفتم، کاندیدای آوانگارد در انتخابات 84 و عقب ماندن از کروبی ای که آدم حسابش نمی کردند، بعد لیست مشترک دادن در مجلس هشتم و روش ورود به انتخابات 88 و برخوردهای بعد از آن. روش اداره انتخابات 92 که واقعا شاهکار بود. اینها نه عرضه و صداقت و کاریزما میرحسین را دارند که بدون پست حکومتی مردم را به اقدامی بکشانند و نه مانند سالهای اول اصلاحات توان بازی موثر در درون حکومت را. به نظرم اثرشان فقط مایوس کردن مردم و بدنه است.

دور و برم دوستانی که بیشتر عمر سیاسی شان در زمان اصلاحات و احمدی نژاد گذشته و خوراک فکری شان را از روزنامه نگارانی که خیلی هاشان اوایل در روزنامه های دوم خردادای و حالا در سایت های فیلترشده می نویسند یا همان دسته اصلاح‌طلبان که نوشتم می گیرند هستند و همان حرفها را تکرار می کنند. با توجه به سابقه اصولگراییم تا حرف متفاوتی از همین دار و دسته اصلاح طلب بزنم جوری نگاهم می کنند که گویا فیلم یاد هندوستان اصولگرایی را کرده است. سر کار همکاران را که به رای دادن تشویق می کنم یا مخالف شرکت هاشمی و خاتمی بودنم را که می گویم هم چنان برخوردی دارند.

در ستایش جمع

آوریل 17, 2013

این نوشته ای در ستایش جمع و کار جمعی است. خطاب به هر کسی به خصوص به اهل سیاست. آقایان اصولگرا اگر بعد از این همه ادعا از پیچ تاریخی گرفته تا صدور انقلاب و … و بعد از این همه نالیدن از احمدی نژاد و کارهایش توان این را ندارید که به صورت آبرومند روی کسی از میان خودتان به نتیجه برسید پس همه تحقیر و تحمیلی که احمدی نژاد در حقتان می کند حقتان است.

آقایان اصلاح طلب ظاهرا تز فعلی شما نجات کشور با گرفتن مسئولیت حکومتی و پایین کشیدن فیتیله مطالبات دموکراسی خواهانه و آزادی طلبانه است. باز هم ظاهرا قبول کرده اید تا با واقعیت ساختار حقیقی قدرت که شامل نهادهای انتصابی است کنار بیایید. می خواهید با مجلس اصولگرا که در صورت پیروزی 3 سال همراه شما خواهد بود مانند احمدی نژاد رفتار نکنید. می خواهید مملکت را علمی با احترام به قانون و تعامل اداره کنید تا ویرانی های احمدی نژاد را در داخل و خارج ترمیم کنید. پس می شود ابتدا با خودتان همکاری کنید و بر روی یک نفر اجماع کنید؟ ممکن است شمه ای از آن کار علمی و برنامه ریزی را که بعد از پیروزی قصد اداره کشور با آن را دارید در تدوین یک برنامه علمی، جذاب و قابل فهم برای مخاطبانتان نشان دهید؟ راستی شما که در برابر استدلال آقای خامنه ای، احمدی نژاد و مریدان مبنی بر اینکه مشکلات خارجی کشور تقصیر مقامات نیست چون غرب با ما سر جنگ دارد حرف از امکان و لزوم مذاکره شفاف با جهان، پرهیز از کلی  گویی و شعاری حرف زدن و تدبیر در گفتگو و … می زنید، بر ما منت می گذارید در یک مذاکره شفاف با همدیگر حرفهایتان را بزنید و از کلی گویی های روزنامه ای بپرهیزید و با تدبیر برای تحیر هواداران مرددتان که در اصل شرکت در انتخابات تردید دارد فکری بکنید که از یک دوجین نامزد احتمالی که از رییس جمهوران اسبق شروع می شود و تا کاندیدای ناکام نمایندگی مجلس کشیده می شود بگذرند و به برنامه و تبلیغ برای شما برسند؟

از ملامت بگذرم. یکی از عوامل تقویت روابط آمرانه و عمودی در یک جامعه، عدم موفقیت همگنان در برقراری روابط افقی و برابر است. اگر دو بچه نتوانند با هم بازی کنند دخالت بزرگترها لازم می شود. اگر دو همکار کار تیمی موفق و هماهنگی با هم نداشته باشند احتمالا نیاز به امر و نهی یک رییس پیدا می کنند. اگر دو شریک یا همسایه به خوبی همکاری و تفاهم نکنند، نیاز به دخالت دادگاه و پلیس می کشد. آن قدرت مافوق برای مواقع اضطراری مفید است اما وقتی در هر کار کوچکی به آن رجوع کنیم، خود آن قدرت باعث مشکل می شود. در یک جامعه آزادتر، متکثرتر و بالغ تر حتما روابط افقی متعدد و قوی تری وجود دارد.

به نظرم اینکه اصولگرایان خود با هم تفاهم نکنند نتیجه اش بیشتر شدن پیغام و پسغام رهبر در امور هرچه جزئی تر است. اینکه هرکدام از اصلاح طلبان بگوید اگر خاتمی یا هاشمی بیایند من انصراف می دهم نوعی بادکردن خود است (غیر از این دو دیگران در سطح من نیستند!) ولی کنهش اعلام کوچکی و درجه دو بودن خود است (ما بدون آقابالاسر نمی توانیم هماهنگ شویم).

اشکال دیگر این تکروی ها تبلیغ غیرمستقیم دیکتاتوری است. می بینید که تیم دولت کمتر از همه اضطراب دارد و با اعتماد به نفس دارد گامهایش را پیش می برد. این یعنی به مردم می گوییم یک تیم به شدت متمرکز و شبه اطلاعاتی کارآمدتر از نخبگان است. نخبگی نخبگان بیشتر مایه دردسر است چون خودشان هم با هم نمی سازند. البته تکلیف جبهه پایداری هم روشن است نه به استقبال مردم کار دارد نه چندان به برنامه قابل تبلیغ اعتنا می کند. دنبال کاندیدای اصلح از نظر گروه خودش است و این البته برای گروهی که درکش از ولایت فقیه عمودی ترین شکل ممکن است عجیب نیست.

یک نکته ای هم بگویم گاهی می گویند که فلان کاندیدا مدیر است و تیم خوبی دارد. شما را نمی دانم اما کسانی که تلقی شان از مدیریت و کار تیمی این است که من مدیرم یعنی رییسم و تیم دارم یعنی یک دسته حواری دارم که همه وجهه و دار و ندارشان از حمایت گذشته و حالشان از من است به نظرم کلا درباره کار تیمی دچار اشتباهند. اصل کار تیمی رابطه افقی است یعنی تعامل، تفاهم و همکاری اختیاری وآزادانه نه دستور دادن یا امر بری. احمدی نژاد و آقای خامنه ای در دستور دادن و ابلاغ اوامر به نظرم از بیشتر منتقدانشان سرترند ولی همین کم بهرگی شان از فهم یا تحمل رابطه افقی است که به درگیری داخلی و خارجی دامن می زند.

پ.ن 1: من به احتمال زیاد در انتخابات 92 رای می دهم اینکه اسم یکی از کاندیداها را روی برگه رای بنویسم یا از رایم برای کار دیگری استفاده کنم (مثلا نام میرحسین را رویش بنویسم) هنوز معلوم نیست اما یک امتیاز مهم هر کاندیدایی از نظر من این است که آمدنش حاصل توافق با یک جمع باشد. روشن است منظور جمع‌های بی‌نشان و یک شبه انتخاباتی یا جمع‌های از نوع من و داداشم و بابام و عموم منظور نیست.

پ.ن 2: ممکن است بنا بر برخی شنیده ها این شلوغ و پلوغ شدن بیش از احساس تکلیف آقایان کاندیداها به یک «بازی پیچیده» برای تقسیم رای توسط از ما بهتران باشد اما در آن صورت هم تجربه 84 نشان می دهد هماهنگی و اجماع بازی بر هم زن است. ممکن است این شلوغی تاکتیکی برای گیج کردن رقبا و محافظت از  نامزد اصلی باشد اما مواظب باشید بدنه خودتان هم دچار سرگیجه نشود.

احمدی نژاد اشاره ها و کنایه ها درباره تفسیرش از نقش رییس جمهور را در نامه اخیرش به صراحت رساند. این به خصوص به قول BBC مبارزه طلبی با نهادهای زیرنظر رهبری است که او را مجبور به دخالت می کند.

در اینکه احمدی نژاد طرفدار مظلوم، قانون اساسی و حقوق شهروندی ملت نیست شکی نیست اما نقشی که او بر عهده گرفته است عیان کردن همه تفسیرهای صد من یک غاز، تعلیق های قانون با مصلحت، سلب حقوق شهروندی با توجیهات سیاسی و … است. نقش یک بازی خراب کن.

در این نقش حضور و اعلام وجودش مغتنم است. البته باید مراقب اهداف او تیمش از این قضایا بود. به تازگی او جوری عمل می کند که گویا از برکناریش هم سود می برد. این چیزی است که امثال توکلی آن را دست کم می گیرند.

روش بازی او در برابر آقای خامنه ای به صورت بازی دوگانه امتیاز گرفتن خود-امتیاز دادن رهبری بوده است. او وارد حیطه ای می شود که فراتر از خط قرمز های رهبری است و بی محابا به دیگران می تازد. اگر آقای خامنه ای مانند قضیه اطلاعات دخالت کند هزینه اش را می دهد. برای همه عیان می شود دامنه اختیار و در نتیجه مسئولیت او تا کجاست و از احمدی نژاد سلب مسئولیت می شود. علاوه بر این هر اقدام آقای خامنه ای علیه احمدی نژاد جرعه ای از جام زهر سیاست داخلی است. اگر ساکت بماند او با گذشتن از حدها محدوده خود را بزرگتر کرده است. برای عوام ضدآخوند قهرمان تر می شود در حالی که برای طرفدار حزب اللهی تصویر یگانه یار رهبری که همه اطرافیان و منصوبینش در خفی خلاف خواستش عمل می کنند را می سازد. این تصویری است که برخورد آقای خامنه ای با او را پرهزینه تر می کند چون با آن برخورد و در نتیجه ابراز خشنودی هاشمی، اصولگرایان سنتی و طیف قالیباف و توکلی و … بخشی از قشر حزب اللهی مسئله دار می شود.

مسئله دار شدن قشر حزب اللهی موضوعی است که مدتهاست درباره آن فکر می کنم. به نظر اوضاع آن داخل اصلا خوب نیست. منظورم بریده هایی با گرایش به دموکراسی و رعایت قانون نیست که از امنیتی-استبدادی شدن هر روزه حاکمیت نالان شده اند یا آنها که عملکرد سال 88 نظام در خیابان هوشیارشان کرد (مثل خودم) که باید فکری کرد. منظورم آنهایی است که از ارکان هویت اصولگراییشان کینه از اصلاح طلبان است و مقابله با اعتراضات 88 را حق نظام می شمارند. آنها که اکثر اصولگرایان به خاطر ناخالص و غیرانقلابی بودن از چشمشان افتاده اند ولی اکنون دعوا را بین سپاه و بیت رهبری و احمدی نژاد می بینند. سر و صدا زیاد نیست ولی در درون گیجی و استیصال هست. شاید خیلی ها بگویند برای این طیف رهبری حرف آخر را می زند ولی نکته این است که آیا او می تواند در همه تعارض ها وارد شود آن هم در برابر کسی مثل احمدی نژاد که اگر بخواهد می تواند هر روز یک مسئله بسازد؟ از این گذشته از هر حرف رهبری تفاسیر کاملا متضادی می شود که مبتنی بر 2 تصویر متضاد است. یکی تصویر نشریه همت است که همه به جز احمدی نژاد در خفا یار هاشمی اند و رهبری با این یاران منافق مدارا می کند و حمایتش از احمدی نژاد نظر اصلی اوست. در دیگری احمدی نژاد منحرف شده است رهبری می داند ولی به خاطر مصلحت کشور و شاید عاقبت بخیری او جلو یاران را گرفته است تا او را برکنار نکنند.

اگر صحنه درگیری همین بود خوب بود. دو طرف درگیر بودند و مشکل نقش رهبری بود. رهبر می توانست تصمیمش را بگیرد و ابهام بر طرف شود اما این هم نیست. مرزها مغشوش است. گروه پایداری در کدام سوست؟ حرفهای کوچک زاده درباره مرتضوی را بخوانید. من دوستانی دارم در ادارات فرعی بیت رهبری و در بخش های سیاسی سپاه. وقتی با آنها گفتگو می کنم تصویر هرکدامشان پرتناقض است. یکی می گوید سپاه در قضیه رمالها زیاده روی کرد یکی می گوید رهبری به سپاه گفت در سکوت عمل کند. یک جا احمدی نژاد را آدمی خوب با اخلاقی بد می دانند یکجا او را تحت تسلط مشایی خطرناک. یکجای دیگر این دو را آدمهایی بسیار باهوش که باید کاملا مراقبشان بود. یکجا عملکرد اقتصادی احمدی نژاد را حاصل افسردگی از تهمت ها و ایرادهای خودیها می دانند و یکجا …

صحبت از این نیست که تیم آقای خامنه ای و تیم آقای احمدی نژاد نمی دانند چه خبر است صحبت از ابهام برای بدنه حتی در جاهایی است که ذکر کردم.

اتحاد قشر حزب اللهی و تبعیتشان از آقای خامنه ای بارها و بارها خلاف حق مردم و آزادی و عدالت در جامعه عمل کرده است اما اثر نامحسوسی که این تیرو داشته است حفظ ثبات مملکت با چسب قدرت بوده است. تشدد در این قشر و تردید در آن تبعیت همزمان با یک حادثه مهم می ـواند به هرج و مرج و بحران منجر شود. این در واقعه فتنه واقعی است. باید برای چنان وضعی فکر کرد.

آقای توکلی در جلسه ای گفته اند که اگر موسوی به قانون متوسل می شد، می توانست رییس یک حزب 13 میلیونی باشد و از دولت انتقاد کند و حتی دور بعد به طور طبیعی رییس جمهور شود.

این نظریه را اصولگرایان دیگری هم مطرح کرد اند. به نظر من این فرض از اساس غلط است. البته اعتقاد به غلط بودن این به معنای درستی اقدامات میرحسین موسوی نیست که من انتقادهای مختلفی از کارهای او داشته ام (اینجا و اینجا).

جواب کوتاهش این است که موسوی با رای 13 میلیونیش به عنوان اپوزیسیون داخل نظام چه کاری بیش از خاتمی با 2 پیروزی با رای بالای 20 میلیون می توانست بکند؟

اما کمی دقیق تر:

اگر موسوی به شورای نگهبان شکایت می کرد نتیجه همین می شد بدون اعلام ریز صندوقها و حتی احتمالا بدون بازشماری 10 درصدی. بسیاری از اصلاح طلبان بازداشت و محاکمه می شدند اما این بار اتهامات از نوع توهین به رییس جمهور، نشر اکاذیب و تبلیغ علیه نظام (مثلا به خاطر مصاحبه با بی.بی.سی فارسی و …) می بودند.

موسوی در بهترین حالت تشکری از جانب برخی اصولگرایان می گرفت. رهبری در نماز جمعه بعدی می گفت برخی کاندیداها فریب خوردند (اعلام پیروزی ساعت 11) که زود متوجه شدند. منصوبین رهبری به به و چه چه می کردند که موسوی و اصلاح طلبها قصد آشوب داشتند اما با یک نهیب رهبری بر خود لرزیدند. در طول چند سال این تشکر و آن هدایت یافتن جای خودش را می داد به اشاره به توطئه بزرگی که خنثی شده است.

کروبی را با توجه به رایش چنان به سخره می گرفتند که دیگر نتواند کار سیاسی کند. انتقاد موسوی از دولت هم توسط اصولگرایان کینه او از احمدی نژاد بابت شکستش در انتخابات تحلیل می شد (همانطور که در مورد هاشمی شده بود). جواب هر انتقادی از احمدی نژاد و تقبیح قانون شکنی هایش یادآوری دموکراسی به منتقدان بود. جناب توکلی همین انتقادهای فعلیش را هم دست به عصا می کرد چون از پایگاه رای موسوی و تمایلاتشان خبر داشت و راضی نبود موسوی حتی دور بعد ریس جمهور شود.

اما کار به همینجا محدود نمی شد. اصولگرایانی که نتوانسته بودند احمدی نژاد 17 میلیونی 2 مرحله ای را لگام قانون بزنند در زیر فشار پر رای ترین ریس جمهور تاریخ انقلاب له می شدند. دیگر اختلاف بر سر وحدت جبهه متحد و جبهه پایداری نبود، با فشار دولت اکثر کسانی که از تیم دولت نبودند (شاید حتی خود جناب توکلی) از لیست اصولگرایان حذف می شدند. بیشتر کاندیداهای اصلاح طلب رد صلاحیت می شدند. شاید جناب مشایی کاندیداهایش را علنی تر معرفی می کرد. اختلاس 3000 میلیاردی کشف نمی شد یا اگر می شد همان استیضاح مسخره وزیر هم برگزار نمی گشت.

در مورد سرنوشت معرفی معاون اول و برکناری وزیر اطلاعات توسط رییس جمهور بی رقیب و محبوب و قهرمان شکست هاشمی و اصلاح طلبان هم نظر نمی دهم که خواننده خودش پیش بینی کند.

حاصل سخن اینکه برخی اقدامات موسوی غلط بود ولی نادیده گرفتن تجربه برخورد آقای خامنه ای، دستگاههای منصوب ایشان و اصولگرایان در برابر قانونگرایی خاتمی در ایجاد سناریویی شبیه آنچه در بالا آمد  و محاسبات حاصل از آن در ذهن کسی مانند موسوی بی انصافی و مانع اشتباهات آینده است.

* نوشته مرتبط

* رفتار حاکمیت در برابر اصلاح طلبان و منتقدین ماند اسرائیل در برابر فلسطینی ها و غرب در برابر ایران است که چون به هیچ حد و عهد و قانونی پایبند نیستند رادیکالیسم را در طرف مقابلشان تقویت می کنند و همزمان او را به رعایت قوانین و عرف و مصالح بین المللی فرا می خوانند.

اصولگرایان و فتنه احمدی نژاد

چه احمدی نژاد را نفوذی بدانیم چه قهرمانی که توسط نفوذی ها ربوده شد، سؤالی که پیش می‌آید این است که چرا اینچنین شد. چرا فتنه احمدی نژاد مورد حمایت و تأیید رهبری و علما و حزب اللهی ها و احیاگر انقلاب و … از فتنه 20 ساله سبزها عمیق‌تر است. در مورد اصحاب آن فتنه به دنیاطلبی و مال حرام و خستگی از مبارزه و زاویه با ولایت و … اشاره می شد. در آن فتنه حمایت امثال هاشمی باعث گسترش فتنه شده بود. اینجا چه شد که مشکل اینقدر بزرگ شد؟ بزرگترین خطر برای اسلام و حذف رهبری و …

اصولگرایان باید چه می‌کردند که نکردند؟

به نظر من مشکل آنها در عدم اصولگرایی شان است. خوبی یک نفر و انقلابی بودن و مخلص بودن و … دلیل عدم نظارت بر او یا اجازه تخطی از قانون نمی شود. حق انتقاد حتی از بهترین ها و تساهل حتی نسبت به انتقادهای مغرضانه مانند واکسن در برابر چنین بیماریهای مهلکی است. مسلمانی فقط به جای مهر نیست. به راستگویی هست. اگر دنیاپرستی و اشرافی گری بیماری یا نشانه آن است خودمحوری و مشورت ناپذیری، متملق پروری و عجب پرکاری و دینداری و … هم هست. همه این‌ها در اصولگرایی هست اما امان از مصلحت گرایی ها و اهم و مهم کردن‌های بیجا (وقتی تزاحم نیست)!! امان از خوشحالی از انحراف رقیبان و دست کم گرفتن انحراف برای نورچشمی ها.

اصولگرایی و کفر و ایمان

قشر قابل توجهی از مردم عملا سکولاریسم را در زندگی پذیرفته اند. برخی دین را به اعتقاد به خدا تقلیل داده‌اند و اندکی حتی روحیه ضددینی پیدا کرده اند. این از نگاه به ظاهر شهرهای بزرگ و کارکردن در محیط خیلی از شرکتهای خصوصی و رویت صفحات فیس بوک هموطنان هویداست. قسمتی از نیروهای انقلابی برای راضی کردن این قشر در درجات مختلف سکولاریسم را در فکر سیاسی خود پذیرفته اند.

خوب چاره این دردها از منظر اصولگرایی چیست؟ قشر غیردیندار را چگونه می‌شود به دینداری مایل کرد وقتی حتی حاضر به حضور در محافل سنتی تبلیغ دین نیست؟ یک راهش در اصولگرایی است. پایه دینداری ایمان به غیب است. ریشه بسیاری از اباحیگری ها ضعف ایمان به غیب است حتی اگر ابراز نشود. غیب محسوس نیست.

وقتی فرد شکاک یا غیرمعتقد می‌بیند دینداران و اصولگرایان تقریباً در هر شرایطی به اصول و ارزشهای خود پایبندند. حتی حاضرند سختی بکشند یا شکست بخورند ولی مرتکب آنچه ناحق می‌دانند نشوند. به این فکر می‌افتد که لابد خبری هست. چیزی هست که اینان را وا می‌دارد به ظاهر خلاف منفعت خود عمل کنند.

این را بگذارید در کنار آن رفتاری که هر اصلی را با مصلحتی تبصره می زند. وجود مخالف بدحجاب را نشانه بی دینی مخالفان می‌شمرد ولی موافق بدحجاب را نشانه عمق اعتقاد مردمی به انقلاب. اجرای هر قانونی را اگر ضدانقلاب یا غیردینداران از آن (سوء) استفاده کنند لغو می‌کند (حتی بدون تشریفات تغییر قانون). حزب اللهی ها ولو با تدارکات سپاه و بسیج همیشه راهپیمایی خودجوش می‌کنند ولی برای مخالفین گویا اصل 27 قانون اساسی را موریانه خورده است. این را قیاس کنید آن نگاهی حفظ نظام را مهمتر از واجبات دین می‌شمرد و چنان تفسیری از این گزاره می‌کند که هر عملی از مدعیان حفظ نظام را توجیه می‌کند. دیندارانی که هرچه کوتاهی و اشتباه بکنند شکست نمی خورند چون بر اساس تئوری شان برای حفظ نظام مجاز به دست زدن به هرکاری هستند. هیچ وقت مانند علی ع مجبور به قبول حکمیت اجباری برای وفای به عهد نیستند. مانند مسلم پیروزی را به خاطر ناجوانمردی از دست نمی دهند. جلوی عمرعاص حیا دست و پا گیرشان نمی شود.

حاصل رویکرد دوم این است که بی اعتقادان هرروز مطمءن شوند که مسلمانی دکانی برای دنیاداری است و خبری از غیب نیست. وگرنه این چه غیبی است که هیچ قیدی بر عمل معتقدانش نمی گذارد. عمل به نفع خود و جناح خود و توجیه کارهای خود که نیاز به ایمان به غیب ندارد، نفس آدمی بی هیچ اعتقادی مشغول همین کارهاست.

اینجاست که اصولگرایان برای دیندار کردن مردم محتاج اصولگرایی اند.

شخصاً متوجه نمی‌شوم انگیزه از حفظ حکومتی اسلامی به روشی که باعث بی دین کردن مردم می‌شود چیست؟

دغدغه این روزهایم جمهوری اسلامی خواهی است. یعنی نظامی مبتنی بر خواست مردم و درچارچوب قوانین اسلام. در دو سوی این مفهوم یکی جمهوری خواهی لیبرال وجود دارد که مبتنی بر خواست مردم است ولی حقوق بنیادین خود را اعلامیه حقوق بشر (یا چیزی نزدیک به آن) می شمارد و دیگری جمهوری اسلامی موجود و تلقی حاکمیت از حکومت ولایی که زمینه های دچار شدن به مرض استبداد را دارد و به مرور ارتباطش با خواست مردم و حتی قرائت دینی موردپسند مردم (و گاه حتی علمای اسلام) قطع شده است.

اصلاح طلبان به تدریج رودربایستی و تعارفات را کنار گذاشته اند و رویکرد اول را با این تکمله که خودشان مسلمان هستند و اعتقاد دارند چنان حکومتی بیشتر به نفع اسلام است (ترکیه را مثال می زنند) توصیه می کنند. این معنا در سخنرانی امیرارجمند در UCL و نامه تاجزاده به مطهری روشن است.

اصولگرایان هم که اصولا چندان به گفتگو وارد نمی شوند و سکوت و تاییدشان از اقدامات غیرقابل دفاع چیزی جز یک اصل (اطاعت از ولی فقیه) برایشان نگذاشته است.

بااطمینان می دانم که جمهوری اسلامی موجود را نمی خواهم ولی به نظر می رسد رویکرد اول هم عملا حکومتی اسلامی نیست و در عمل هم نمی تواند همه اسلام را اجرا کند (اسلام سکولار یا لیبرال). اصولی از اسلام اجرا می شود که با اعلامیه حقوق بشر تضاد نداشته باشد و این اسلام مشروط با فهم من از مسلمانی هم خوان نیست.

دغدغه این روزهایم جمهوری اسلامی خواهی است. می خوانم، فکر می کنم  و نیاز زیادی به سوال و گفتگو دارم (اگر امور روزمزه بگذارد).