اما من فکر می کنم فراتر از آن اجبار جواب یک کلمه ای و فراتر از گروه های سیاسی اصلاح طلب شده ام. هدف ایرانی است که در آن مردم تعیین کنند چه حکومتی می خواهند. چه روابط اجتماعی می خواهند. مردم در ایران متکثرند. هیچ گروه و قشری اکثریت مطلق نیست. حکومت مشکل ما نیست. ما باید متفاوت بودن یکدیگر را قبول کنیم. تا وقتی قبول نکنیم هر کدام دسته ای از مردم را مزاحم رسیدن به اهداف می دانیم. یکی حزب اللهی ساندیس خور را و دیگری سبز بی دین و وابسته به اجانب را. با هم زندگی کردن یک دستور پخت ثابت ندارد. هر جامعه ای خودش باید به آن برسد. من مسلمانم. دوست دارم و وظیفه خود می دانم که کشور بر اساس قوانین اسلام اداره شود اما جلوتر از آن اعتقاد دارم کشور مال من تنها نیست و هفتاد میلیون شریک دارم. نظر آنها مهم است. اگر نخواستند تکلیف ندارم مجبورشان کنم. تازه قضیه صفر و یکی نیست. یا حکومت اسلامی یا غیر اسلامی. یا دموکراسی خالص یا دیکتاتوری. اینکه چه برداشتی از اسلام تا چه حدی و به چه صورتی در حکومت دخالت کند بسته به نظر مردم است.

اینکه دیکتاتوری از بین برود و همه آزاد باشند حرف مفت است. مگر می شود همه همزمان به همه خواسته هایشان برسند؟ کلیشه: مرز آزادی هرکس آزادی دیگران یا حقوق دیگران است. کدام حقوق؟ چه کسی تعریفش می کند وقتی ما این قدر متفاوتیم. رسیدن به توانایی زندگی در کنار هم یک راه است. باید یادش بگیریم. ما باید توافق کنیم مرز حقوق هرکس کجاست. این ما یک اکثریت قریب به اجماعی است. باید تویش حزب اللهی و بی خدا و سنتی و مدرن و … جا بشود تا بشود زندگی کرد. تعارض و بحث هم تمام نمی شود ولی در یک چارچوب مشخص. هر روز که نمی شود سر چارچوب کلی جامعه رای گیری کرد.

به دوستان مذهبی ام که ممکن است فکر کنند فلانی دین را واگذاشته و دنبال "زندگی" کردن است صمیمانه می گویم حکومتی کمتر اسلامی که به میزان و سبک دینداری معدل جامعه ما نزدیک تر باشد خیلی خوش عاقبت تر است از حکومتی با ادعای اسلامیتی غلیظ و مردمی که هر روز به خاطر محدود شدن انتخابشان بیشتر از اسلام می برند و آن حکومت به اصطلاح اسلامی برای جلوگیری از این فرآیند اجتماعی به کارهایی دست بزند که ظلم باشد یا همان فرآیند را تشدید کند.

تازه معنی حرفهای اصلاح طلبان را می فهمم که انقلاب مشکل را حل نمی کند. انقلاب حتی مسالمت آمیزش فقط جامعه را قطبی می کند. علت ماندگاری نظم فعلی غیر از قدرت سخت حکومت قدرت نرم حامیانی است که می خواهند از آن در برابر دسته ای دیگر از مردم حمایت کنند. این دسته از مردم هم وقتی فکر می کند با شکست دادن حاکمان و یا گرفتن پستی مثل ریاست جمهوری می تواند کشور را آنطوری که خودش صلاح می داند اداره کند، عملا وجود و اهمیت حامیان حاکمان را نادیده می گیرد.

ما همه در این کشور شریکیم. چارچوب اداره آن را باید همه با هم تعیین کنیم. بعد از آن هر انتخاباتی قرار نیست کشور را زیر و زبر کند.

اصلاح طلب شدن – یک

سوالات زیر برگرفته از آخرین کامنت من در پای مطلب  » عاشورا: فهم اصولگرایان و فهم اصلاح طلبان » است:

  • از منظر حکومت دینی حد برخورد با مخالف (درون دینی، برون دینی یا منافق) چیست؟
  • از منظر فرد مسلمان حد مقابله با انحراف حکومت دینی چیست؟
  • در مقایسه فرد غیردینداری که مظلوم است یا مقابله با ظلم می کند و فرد دینداری که به صورت رویه ظلم می کند، جانب که را بگیریم؟ “مومنان ولی و برادر یکدیگرند” مقدم است یا “دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید”؟

آن مطلب را که نوشتم منظورم مقایسه دو فکر بود تا صاحبان فکر و سابقه آنها. ایده آل برایم این بود که نوعی گفتگو شکل بگیرد. در نظرات پایین مطلب سعی کردم با آقای محسن فولادگر چنین گفتگویی را شکل دهم ولی میسر نشد. شاید این سوالها و جواب شما موجب گفتگو شود.

پ.ن1: همانطور که از سیاق متن پیداست هم آن مطلب و هم این سوالها «درون دینی» طرح شده اند.

پ.ن2: خواندن کامنتهای مطلب مورد اشاره شاید مفید باشد.

دغدغه این روزهایم جمهوری اسلامی خواهی است. یعنی نظامی مبتنی بر خواست مردم و درچارچوب قوانین اسلام. در دو سوی این مفهوم یکی جمهوری خواهی لیبرال وجود دارد که مبتنی بر خواست مردم است ولی حقوق بنیادین خود را اعلامیه حقوق بشر (یا چیزی نزدیک به آن) می شمارد و دیگری جمهوری اسلامی موجود و تلقی حاکمیت از حکومت ولایی که زمینه های دچار شدن به مرض استبداد را دارد و به مرور ارتباطش با خواست مردم و حتی قرائت دینی موردپسند مردم (و گاه حتی علمای اسلام) قطع شده است.

اصلاح طلبان به تدریج رودربایستی و تعارفات را کنار گذاشته اند و رویکرد اول را با این تکمله که خودشان مسلمان هستند و اعتقاد دارند چنان حکومتی بیشتر به نفع اسلام است (ترکیه را مثال می زنند) توصیه می کنند. این معنا در سخنرانی امیرارجمند در UCL و نامه تاجزاده به مطهری روشن است.

اصولگرایان هم که اصولا چندان به گفتگو وارد نمی شوند و سکوت و تاییدشان از اقدامات غیرقابل دفاع چیزی جز یک اصل (اطاعت از ولی فقیه) برایشان نگذاشته است.

بااطمینان می دانم که جمهوری اسلامی موجود را نمی خواهم ولی به نظر می رسد رویکرد اول هم عملا حکومتی اسلامی نیست و در عمل هم نمی تواند همه اسلام را اجرا کند (اسلام سکولار یا لیبرال). اصولی از اسلام اجرا می شود که با اعلامیه حقوق بشر تضاد نداشته باشد و این اسلام مشروط با فهم من از مسلمانی هم خوان نیست.

دغدغه این روزهایم جمهوری اسلامی خواهی است. می خوانم، فکر می کنم  و نیاز زیادی به سوال و گفتگو دارم (اگر امور روزمزه بگذارد).