من به گزاره های زیر قایلم:

1. دموکراسی بیشتر بر پایه سازش و مدارا (یعنی تحمل دیگری) است تا آزادی من.

2. می‌شود به راحتی دموکراسی را مایه هرج و مرج و جنگ و تجزیه کرد و کرده اند.

3. سیستم اجتماعی بدون ایدئولوژی ناممکن است.

4. مهم این است که ایدئولوژی سیستم مورد حمایت اکثریت قریب به اتفاق باشد.

5. در هر سیستمی بعضی‌ها آزادترند آن‌ها که به ایدئولوژی سیستم بیشتر اعتقاد دارند.

6. در یک دمکراسی کارآمد انتخابات ایدئولوژی را عوض نمی‌کند و بنابراین تغییر رادیکالی ایجاد نمی کند.

7. در یک دموکراسی کارآمد، ایدئولوژی هم تغییر می‌کند ولی آرام، به تدریج و اجماعی.

8. وقتی می‌خواهی دموکرات برخورد کنی هیچ قانونی و گزاره ای بیرون فهم جامعه برای جامعه بدیهی و مقدس نیست.

9. بند قبل شامل قوانین دین و حقوق بشر و عرف جهانی هم می شود.

10. اگر به یک گزاره را درست می دانی (شریعت اسلام، اعلامیه حقوق بشر، مسلمات فلان علم، بازار آزاد) و بی توجه به اینکه دیگرانی که در آن اجتماع هستند چه نظری درباره آن موضوع دارند، معتقدی باید گزاره درست انجام شود شما هرچند ممکن است خیلی چیزهای دیگر موجهی باشید دموکرات نیستید.

11. قطبی کردن جامعه چون مانع توافق نزدیک به اجماع بر روی یک ایده می‌شود پس مانع ایجاد دموکراسی کارآمد است.

12. غرب در کشورهای پیرامونی کارکرد ضد ایجاد دموکراسی کارآمد دارد.

13. ناکارامدی دموکراسی از مهمترین دلایل عقبگرد یا حذف شدن دموکراسی از جوامع است.

برنامه‌ریزی ام این بوده است که در پست های مختلف و با شاهد و استدلال شما خواننده عزیز را هم قانع کنم که این‌ها درست است اما کدام کار ما مطابق برنامه‌ریزی جلو رفته که این دومیش باشد. علاوه بر این گاهی ضعف نویسنده یا مدیا مانع می‌شود مطلبی را که به منظوری گذاشته‌ای ذهن مخاطبت را به همان جایی برساند که تو می خواهی. این در من باعث وسواس و کمال گرایی می‌شود و این‌ها مایه تأخیر است و تأخیر آفت موضوع و مخاطب.
شرح گزاره ها را می‌گذارم برای حالتی که مطلب آن قدری برای کسی اهمیت داشت که نقدی کند یا سؤالی بپرسد.
سالهاست جامعه ما سودای آزادی و دموکراسی دارد به نظرم نادیده گرفتن گزاره های بالا هم راه رسیدن ما به این هدف را طولانی‌تر کرده است و هم امکان عقبگرد و نقض غرض در صورت رسیدن به آن را بسیار بالا برده است.

وقتی صحبت از آینده می‌شود می‌گویند روزی که همه در ایران آزاد و برابر باشند. من هرچه فکر می‌کنم نمی‌فهمم در چه فضایی چنین چیزی ممکن است. در کجای تاریخ چنین برابری ای اتفاق افتاده است.
مگر در هلند یک زن برقع پوش همانقدر آزاد و راحت است که یک زن سکولار و آتئیست؟
مگر در یک کشوری سرمایه داری مثل آمریکا یک کمونیست دوآتشه عملاً  با یک بیزینس من متوسط احساس برابری می کند؟
مگر مثلاً در سوییس می‌توان رسما رابطه چندهمسری (با رضایت طرفها) داشت و به مشکلی برنخورد؟
آزادی همه، خوشحالی همه، برابری همه توهم است. رؤیای بی حاصل است.
می‌فهمم که مثالهایم عجیبند. می‌فهمم که منظور آزادی‌های اساسی و برابری حقوقی است ولی عاقلان دانند که تعریف این «اساسی» و «حقوقی» اول ماجراست.
در تاریخ معاصر ما اقلاً دوبار با رؤیای شیرین ولی ناتمام آینده، حرکت کرده‌ایم و هربار این اول ماجرا، آخر امید نیمی از ما شده است. رؤیا تاآخر ماجرا ببینیم شاید آینده شیرین شود.

حادثه عاشورا حادثه عجیبی در تاریخ اسلام است. آنقدر عجیب که حتی میان ما شیعیان که این حادثه سهم بالایی در مناسک مذهبیمان داشته و دارد برخوردهای خاصی با آن شده است. خرق عادت‌هایی مانند رفتن به استقبال مرگ با وجود اطلاع قبلی و نیز بردن خانواده به چنان معرکه ای مساله عادی و قابل هضمی نبوده است.

گروهی برای هضم این عمل‌کرد غیرعادی و به‌خصوص تناقض آن با گفتار و رفتار سایر معصومین ع به این گرایش یافته‌اند که حادثه عاشورا را یک ماموریت خاص برای امام حسین ع که فرمان خاص الهی داشته است تفسیر کنند. این تفسیر تناقض فوق را حل می‌کند ولی اشکالش این است که در قضیه عاشورا امام حسین را عملاً از مقام پیشوایی و الگو بودن خلع می کند . یعنی در حالی که ما کوچکترین رفتار و گفتار و حتی سکوت ائمه را برای استنباط احکام و قاعده، سند قرار می دهیم، رفتار معصوم در حادثه‌ای به عظمت عاشورا با آن همه تأکید برای تازه نگه داشتنش با اشک و زیارت و … قابل پیروی نخواهد بود.

گروهی دیگر به‌خصوص در زمانهای متاخر بر الگو بودن امام حسین ع تأکید کرده اند. مشهور شده است که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.خیلی‌ها شهادت طلبی را وجه ممیزه شیعه دانسته اند و این به‌ خصوص در شرایطی کاربرد و اهمیت داشته است که امیدی به پیروزی بر قدرت مقابل نبوده است. این گرایش اشکال تفسیر قبلی را ندارد اما اشکال دیگری ایجاد می کند. این تفسیر با پررنگ کردن شهادت طلبی و ظلم ستیزی یدون مصلحت سنجی و محاسبه تبعاتش بر گروه طرفدار حق، عملاً پیشوایی سایر معصومین ع که رفتاری با متفاوت با سیره سیدالشهدا در عاشورا داشتند را کمرنگ می کنند. امام علی ع تسلیم فشار خوارج شد و مالک را از نزدیک خیمه معاویه برگرداند. امام حسن ع با معاویه به رغم غاصب، نامشروع و ظالم بودنش صلح کرد. ائمه بعد از امام حسین ع به هیچ وجه اقدام به مقابله نظامی با حکومت های نامشروع زمانشان نکردند. با وجود این که بعضی خلفای اموی و عباسی ظاهرا در فسق و فجور کم از یزید نداشتند. شاید گمان شود ایشان بعد از عاشورا امکان چنین کاری را نداشتند در حالی که بر عکس تقریباً از زمان امام باقر ع یک جریان شیعه عامل به مقابله مسلحانه و شهادت طلبانه با حکومت های وقت وجود داشت که ائمه با آن‌ها همراهی نمی‌کردند. امامان معصوم سران آن قیام ها را محکوم نمی‌کردند ولی پرهیزشان از چنان اقدامهایی طوری بود که عموزادگان انقلابی آن‌ها، ایشان را اهل شمشیر نمی‌دانستند (قضیه منتشر شدن صحیفه سجادیه).

سازش بین این دو نظر به نظرم در این است که در شرایط خاصی که خطرات بزرگی وجود دارد قواعد عادی حفظ جان و مال از خطر حتمی و عدم وجوب جهاد بر زنان و … به کنار می رود و پیروی از سیره امام حسین ع واجب می شود اما در سایر شرایط همان قواعد عادی که سایر ائمه هم عامل به آنها بوده اند باید مطاع باشند.

گمراهی یا حداقل بی سعادتی کسانی که امام حسین ع را واگذاشتند (حتی آنها که به اصرار خود امام و با خاموش کردن چراغ از کربلا رفتند) برای شیعه روشن است، هر چند بد نیست برخی دوستان که خیلی محاسبه سود و زیان و پیشرفت اقتصادی را ملاک قرار می دهند گاه گداری نصیحت ناصحانی که امام حسین ع را از رفتن از مکه باز می داشتند و جوابی که گرفتند را بخوانند تا بدانند این ملاک مطلق نیست.

اما مهمتر از آن بد نیست جوانان حزب اللهی و سوپر انقلابی ها گاهی نگاهی به برخی از آنها که در زمانی که تکلیف کربلایی نبود دم از جهاد و شهادت و انقلابی گری زده اند بیندازند. خوارج که زمانی امام علی ع عهد تحمیلی خودشان برای صلح با معاویه را محترم می شمرد تجویز جنگ می کردند، قاتل امیرالمومنین را در میانشان داشتند. شمر که در زمان صلح امام حسن ع به دنبال بیعت با امام حسین برای جهاد با معاویه بود قاتل روسیاه امام حسین ع در عاشورا شد. عموزادگان انقلابی امام باقر و امام صادق ع با وجود بزرگواری این دو امام و داشتن نسبت خانوادگی با اهل بیت ع، خود را اهل کتاب و شمشیر و ایشان را فقط اهل کتاب می دانستند گویی مشکل امام باقر و امام صادق برای قیام نداشتن شجاعتی بود که آنها داشتند!

یکی از مرسوم ترین مکان های عزاداری در تهران تکیه است. منظورم از تکیه ساختمانهایی مثل تکیه دولت و مانند آن نیست که برای برگزاری عزاداری یا تعزیه ساخته شده‌اند بلکه سازه هایی موقت با داربست و برزنت است که در دهه اول محرم ر هر کوی و برزن قابل مشاهده است. به عنوان یک شهرستانی در تبعید اولین بار در تهران بود که با این نوع تکیه ها آشنا شدم. در شهرستان عزاداری محرم در مسجدها، حسینیه ها و خانه‌های بانیان عزاداری برگزار می شد. مسجدها که به طور طبیعی مرکز فعالیت‌های اسلامی هستند. حسینیه ها هم گریزی بود از برخی احکام ویژه مسجد (مثلاً کسانی که از نظر شرعی برای حضور در مسجد محدودیت دارند).

از روزی که با تکیه های تهران آشنا شده‌ام هر روز بیشتر از راه و رسم آن‌ها متعجب می شوم. با شروع محرم وسط کوچه ها و میدانها برزنت ها برپا می شوند. اولین شگفتی من بی توجهی در مکانیابی تکیه هاست. در این تهران دود گرفته ماشین زده که ترافیک محدوده مرکزی شهر امری عادیست، بعضی تکیه سازان ترافیک را به محله های حاشیه‌ای هم می آورند. از طرف دیگر تکیه سازی چون خرج چندانی نسبت به خرید زمین و ساخت بنای حسینیه و مسجد ندارد هر چند نفری برای خودشان بساط جداگانه علم می کنند. نتیجه، ترافیک بیشتر و کم مشتری شدن هر تکیه و رقابت کاذب بین تکیه ها می شود. کمبود عزاداران با بیشتر کردن طبل ها و باندهای بلندگو و شاخه‌های علامت جبران می شود. مشکل دیگر هیئت های تکیه ای این است که از سنت‌های محافل ریشه‌دارتر مذهبی مانند سخنرانی عالم دینی و قواعد روضه و دسته و … پیروی نمی‌کنند همه چیز به سلیقه و شناخت جوانان دست‌اندرکار که معمولاً اطلاعات دینی خاصی ندارند بر می‌گردد (جوانان مذهبی تر معمولاً برای عزاداری به مسجد می روند).

چند نمونه از عجایبی که خودم دیده‌ام اینهاست. تکیه بر پا می‌شود ولی افراد معمولاً حول و حوش تکیه پراکنده اند مراسمی آن داخل برگزار نمی شود. حذف کامل سخنرانی یا حتی مداحی و روضه. عزاداری به دسته محدود می شود، در دسته بیشتر از صدای سینه یا زنجیر عزاداران صدای طبل های هر روز بزرگ‌تر و بیشتر و قدرت باندها خود را به رخ می کشد. قبل ترها اگر یک در کنار یک محفل ریشه‌دار مذهبی چند نفری خودنمایی می‌کردند در فضای کلی محو و به مرور اصلاح می شدند. اما الان جو خودنمایی مقابل رفقا و دختران محل و … جو غالب برخی از این هیئت هاست. رعایت حلال و حرام و حق الناس و … هم تعریفی ندارد. بارها دیده‌ام برق تکیه مستقیماً از تیر برق اشتراک می گیرد. خلاصه هفتاد میلیون ایرانی از سنی و مسیحی و یهودی تا بی خدا و لاادری و … بانی چنین تکیه هایی هستند!ُ! وقتی مراسم مسجد دو ساعت بعد از نماز مغرب تمام می‌شود برادران تکیه ای گاهی ساعت 11/5 شب زمستان تازه دسته راه می اندازند.

بعضی‌ها از روحانیون در عزاداری محرم قایل به نوعی مدارا و تساهلند. حرفشان این است که باید بگذاریم هر کس هر جور راحت است عشقش را به امام حسین ع نشان دهد. بعضی از حزب اللهی ها در واکنش به تخطئه ای که برخی غیرمذهبی ها بر مراسم محرم می‌گیرند و ایرادهایی که مسلمانانی با سبقه روشنفکری بر بی‌محتوا شدن آیین‌های عزاداری امروزی می‌گیرند موضع مشابهی می‌گیرند یا بر نیمه پر لیوان تأکید می کنند. شخصاً متوجهم که در متن بالا فقط ایراد گرفته ام. همه اینطور نیستند. می دانم اصل اسلام و عزاداری امام حسین ع هم مخالف دارد. اما چاره در لاپوشانی و مدارای موردی نیست. از عزاداری بی‌محتوا و فرم زده آشی برای دینداری مردم گرم نمی شود. مگر می‌شود مردم آزاری و حق الناس باعث هدایت شود؟

واقعیت این است که خوشبختانه عزاداری سیدالشهدا ع هنوز مردمی است و طبیعی است که نقاظ ضعف فرهنگی ما و عمق کم دینداری ما خودش را در عزاداری نشان می دهد. مشکل اینجاست که به جای اینکه در دهه اول محرم که به نوعی بهار فعالیت‌های دینی مردم و شرکتشان در جلسات مذهبی است به جای اینکه کمی عمق دینداری ما بیشتر شود و اندکی به ایراد فرهنگ مان خودآگاه شویم، مهملی ایجاد می‌شود که آن نقاط ضعف حجابی بر معارف دین شوند. علمای دین به جای اینکه در این وقتها دست عوام را بگیرند تا با حقیقت دین آشنا شوند، تا راحت دروغ نگویند، سلب حق مردم را از ارتکاب بسیاری از حرام های شخصی بزرگ‌تر بشمارند، تا یاور مظلوم باشند و دشمن ظالم و به عنوان و قدرت ظالم نگاه نکنند، درگیر توجیه کا همین عوامند. تا مشتری نپرد، تا زبان طاعنان و مذهبی‌های روشن‌فکر ایرادگیر دراز نشود. نمی‌دانم چقدر متوجهند که راهی که عوام می‌روند هر روز از راه حوزه و عالم حوزوی دورتر می شود. عامل دوری و ایرادگری بسیاری از همان مذهبی‌های روشن‌فکر رفتار عملی همین جماعت عوام است که در دین و رفتار اولیای دین هم نمونه‌ای ندارد. در اختلافات مذهب شیعه با دیگر مذاهب اسلامی هم بسیاری از شبهه ها و طعن ها بر پیروان مذهب اهل بیت ع نه در اصول اصلی این مذهب و سیره پیشوایان آن که در همین رفتارهای جاهلانه در عزاداری و زیارت و … است. اگر این رفتارها به خودی خود در ترازوی قرآن و عترت وزنی داشت انرژی که صرف دفاع و توجیه آن‌ها نزد مخالفین می‌شد قابل فهم بود ولی دریغ که حداکثر دفاع از این کارها این است که نیت افراد از آن‌ها خیر است و عشق به امام است و …

آخرین حرف این است که کاش مثبت نگران و متساهلان به مراسم های مشکل دار عزاداری همه جا یک رویه داشتند. اگر آسان گیر و اهل مدارا هستند همه جا چنین باشند و اگر سخت‌گیر و اصولی و آرمانگرا هستند همه جا چنین باشد. طوری نشود که برای جلوگیری از بی حجابی و بدججابی گشت ارشاد را روانه خیابان کنند ولی حضور و متولی شدن همان اقشاری که تحت فشار گشت ارشاد هستند در عزاداری محرم را توجیه کنند. نتیجه یک مقاله مشکل دار بستن روزنامه و بازداشت نویسنده باشد ولی حرف‌های شرک آلود لابلای مداحی ها و تفسیر جاهلانه انحرافی از حرکت امام حسین ع با سکوت و مدارا تحمل شود.

از هدف و بعد از تحقق آن گفتم حالا کمی از قبلش بگویم. حکومت مشکل ما شده است چون شفاف، پاسخگو و مشارکت پذیر نیست و هر روز بیشتر از قبل به سمت حکومت تک نفره پیش می رود. ما نباید برای اصلاح آن شبیه خودش شویم. نباید تصمیم گیری سیاستمدارانمان در اتاق در بسته باشد. آزمودن دوباره چهره های بازنشسته منتقد جلوگیری از رشد نسل بعدی رهبران اصلاح طلب و تک نفره کردن سیاست ورزی است. حکومت مدام بر طبل مبارزه با استکبار جهانی می کوبد به اشتباهاتش اعتراف نمی کند و منتقد را محدود و حتی منکوب می کند. نیروی اصلاح گر باید به اشتباهش اعتراف کند. به شکستش اعتراف کند و انتقاد را بپذیرد و منتشر کند. آقای خامنه ای می گوید من دیپلمات نیستم انقلابیم اما برای حل مشکلات سیاست خارجی دیپلماسی هم لازم است. نخبگان و سیاستمداران اصلاح طلب هم اگر تنها قابلیتشان شجاعت تکرار حرفهای مردم منتقد باشد کار مشابهی می کنند. سیاستمدار باید گره گشایی کند. برنامه بریزد. پیش بینی کند. اگر لازم شد آبرویش را خرج کند و سازش کند اما در عالم واقع کشور و جامعه را قدمی جلو ببرد. نگذاشتند نشد مخفی کردن شکست است. نباید سطحی و احساساتی تصمیم بگیرند و بدنه مان را به قهر و یاس بکشانند.

ما باید از گذشته درس بگیریم. مدارا کردن بی خط قرمز با حکومت در زمان خاتمی اجرا شده است. پافشاری و قاطعیت در برابر غلط های حکومت بدون بازگذاشتن راهی برای سازش بعد از سال 88. اگر هر بار به بدنه مان امیدی بدهیم و اقدامات حکومت را در نظر نگیریم و بعد که به دیوار محکم خوردیم دشنام نثار دیوار کنیم بیش از محکومیت دیوار کم عقلی خودمان را فریاد زده ایم.

میرحسین گفت باید راه سبز امید را زندگی کرد. انقلابی کم پیدا می شود راه اصلاح سرزنش مردم نیست که چرا قهرمان نیستید باید راهی برای کنش کم هزینه مردم پیدا کرد تا نه حکومت بترسد و نه مردم جا بزنند. من همیشه وضع حجاب را مثال می زنم. با وجودی که به حجاب معتقدم و آن را یکی از احکام قابل دفاع اسلام می دانم اما روش اقدام قسمتی از زنان جامعه در تغییر وضع حجاب بسیار درس آموز است. این زنان حتی آنها که به هیچ وجه اعتقادی به پوشش ندارند مانند آن دختر مصری برای اعتراض برهنه نشدند که اگر هم می خواستند نه هرکسی اهل چنان کاری بود و نه حکومت و سایر مردم تحمل می کردند. راهکار آنها این بود که هر روز کمی روسری ها عقب تر کشیدند. با مرزهای حجاب بازی کردند. آن یکی لحظه ای روسری اش را بر می داشت و مو هایش را مرتب می کرد و بلافاصله (قبل از اینکه مثل منی اعتراض کند) می گذاشت. لباس های خانم ها را نگاه کنید اندازه و فرمشان ذره ذره تغییر کرده است تا جایی که بانوی محجبه مسلمان امروز لباسی را می پوشد که ده سال پیش لباس یک دختر جلف تلقی می شد. این روزها کتانی وشلوار روشن، روسری پررنگ و ماتوی تنگ و حتی آرایش را بین زنان چادری هم میشود دید. نکته این است که حکومت مخالف این سیر بوده است و حتی سعی هم کرده است متوقفش کند ولی نتوانسته است. نمی شود این همه زن را بازداشت کرد. آن هم مثلا فقط به خاطر رنگ لباس یا چندسانت مانتو یا چند تار مو.

دانشگاه رفتن یا کار دولتی گرفتن را نگاه کنید. نه آیین نامه های دانشگاه و نه گزینش ادارات دولتی مطلوب خیلی از کسانی که دانشجو می شوند یا کارمند دولت نیست اما آنها برای منفعتی که دارند به آن تن می دهند. نکته جالب تاثیری است که گذاشته اند. بیشتر از اینکه محیط کار دولتی و مقررات دانشگاه انا را عوض کند آنها محیط دانشگاه و محیط کار را تغییر داده اند. چگونه با برنامه ریزی برای مبارزه؟ نه فقط با زندگی کردن آنطوری که می خواهند بدون درگیری با سیستم. نه اطاعت مطلق و نه درگیری مطلق. آنها دانشگاه و کار دولتی را به خاطر دایره تنگش تحریم نکرده اند.

حالا به انتخابات برگردیم. نمی شود با انتخابات مانند شغل دولتی و دانشگاه برخورد کرد؟ محدودیت هایش را قبول کرد ولی به مرور آن را تغییر داد. به نظرم می شود. اگر تعدادمان به اندازه کافی زیاد باشد. قصد سرشاخ شدن با قدرت سخت را نداشته باشیم و به اندازه کافی حوصله داشته باشیم.

بعضی ها می گویند دانشگاه و شغلی دولتی را مجبوریم یا منفعتی برایمان دارد اما انتخابات را نه. به نظرم چنین نیست. انتخاب یک رییس جمهور بد نسبت به یک رییس جمهور بدتر برای ما منفعت دارد و همانطور که دانشگاهی با مقررات متفاوت نداریم اینجا هم انتخابات آزاد نداریم. برخی می گویند فرق انتخابات با مثال های تو این است که اختیار انتخابات دست دیگری است و هرچه بخواهد اعلام می کند. نمی گویم چنین نیست ولی دلیل توانایی او غیر از اراده خودش اقدام ما هم هست. چرا دانشگاه نمره دانشجویان مورددار را دستکاری نمی کند تا اخراج شوند؟ اگر تعداد کمی دانشجو باشند یا تند بروند و رسما قوانین دانشگاه را به چالش بکشند بعید هم نیست چنین کند.

اگر مردم سیاست تحریم را درباره دانشگاه و شغل دولتی اجرا می کردند 90 درصد دانشگاه عضو فعال بسیج دانشجویی بودند که چون غیر خودشان کسی را آن دور و بر نمی دیدند خیلی تندروتر هم می شدند و همین ها بعدها مدیران کشور می شدند. و به جای اینکه فضای ذهنی وزیر به بالا با مردم متفاوت شود کل کارمندان چنین می شدند.

انتخابات قبل از رسیدن به هدف هم قرار نیست کشور را زیر و زبر کند.این همه صغری و کبری و شاهد و مثال را برای اینکه در انتخابات رای بدهید نیاوردم بلکه برای این آوردم که نگاهمان را به شرایط ایجاد تغییر و اصلاح کشور عوض کنیم. جرقه اولیه اش را هم این مصاحبه عباس عبدی زد.

پ.ن: این سه نوشته اصلاح طلب شدن را به صورت ایمیلی پست کرده ام و امکان اصلاح غلط هایش را تا تغییر وضع اینترنتم ندارم. بخشید.

اصلاح طلب شدن – یک

اصلاح طلب شدن – دو

اما من فکر می کنم فراتر از آن اجبار جواب یک کلمه ای و فراتر از گروه های سیاسی اصلاح طلب شده ام. هدف ایرانی است که در آن مردم تعیین کنند چه حکومتی می خواهند. چه روابط اجتماعی می خواهند. مردم در ایران متکثرند. هیچ گروه و قشری اکثریت مطلق نیست. حکومت مشکل ما نیست. ما باید متفاوت بودن یکدیگر را قبول کنیم. تا وقتی قبول نکنیم هر کدام دسته ای از مردم را مزاحم رسیدن به اهداف می دانیم. یکی حزب اللهی ساندیس خور را و دیگری سبز بی دین و وابسته به اجانب را. با هم زندگی کردن یک دستور پخت ثابت ندارد. هر جامعه ای خودش باید به آن برسد. من مسلمانم. دوست دارم و وظیفه خود می دانم که کشور بر اساس قوانین اسلام اداره شود اما جلوتر از آن اعتقاد دارم کشور مال من تنها نیست و هفتاد میلیون شریک دارم. نظر آنها مهم است. اگر نخواستند تکلیف ندارم مجبورشان کنم. تازه قضیه صفر و یکی نیست. یا حکومت اسلامی یا غیر اسلامی. یا دموکراسی خالص یا دیکتاتوری. اینکه چه برداشتی از اسلام تا چه حدی و به چه صورتی در حکومت دخالت کند بسته به نظر مردم است.

اینکه دیکتاتوری از بین برود و همه آزاد باشند حرف مفت است. مگر می شود همه همزمان به همه خواسته هایشان برسند؟ کلیشه: مرز آزادی هرکس آزادی دیگران یا حقوق دیگران است. کدام حقوق؟ چه کسی تعریفش می کند وقتی ما این قدر متفاوتیم. رسیدن به توانایی زندگی در کنار هم یک راه است. باید یادش بگیریم. ما باید توافق کنیم مرز حقوق هرکس کجاست. این ما یک اکثریت قریب به اجماعی است. باید تویش حزب اللهی و بی خدا و سنتی و مدرن و … جا بشود تا بشود زندگی کرد. تعارض و بحث هم تمام نمی شود ولی در یک چارچوب مشخص. هر روز که نمی شود سر چارچوب کلی جامعه رای گیری کرد.

به دوستان مذهبی ام که ممکن است فکر کنند فلانی دین را واگذاشته و دنبال "زندگی" کردن است صمیمانه می گویم حکومتی کمتر اسلامی که به میزان و سبک دینداری معدل جامعه ما نزدیک تر باشد خیلی خوش عاقبت تر است از حکومتی با ادعای اسلامیتی غلیظ و مردمی که هر روز به خاطر محدود شدن انتخابشان بیشتر از اسلام می برند و آن حکومت به اصطلاح اسلامی برای جلوگیری از این فرآیند اجتماعی به کارهایی دست بزند که ظلم باشد یا همان فرآیند را تشدید کند.

تازه معنی حرفهای اصلاح طلبان را می فهمم که انقلاب مشکل را حل نمی کند. انقلاب حتی مسالمت آمیزش فقط جامعه را قطبی می کند. علت ماندگاری نظم فعلی غیر از قدرت سخت حکومت قدرت نرم حامیانی است که می خواهند از آن در برابر دسته ای دیگر از مردم حمایت کنند. این دسته از مردم هم وقتی فکر می کند با شکست دادن حاکمان و یا گرفتن پستی مثل ریاست جمهوری می تواند کشور را آنطوری که خودش صلاح می داند اداره کند، عملا وجود و اهمیت حامیان حاکمان را نادیده می گیرد.

ما همه در این کشور شریکیم. چارچوب اداره آن را باید همه با هم تعیین کنیم. بعد از آن هر انتخاباتی قرار نیست کشور را زیر و زبر کند.

اصلاح طلب شدن – یک

من سعی می کنم یک منتقد مسلمان جمهوری اسلامی باشم. سعی می کنم در عین اعتقاد به آرمان آن واقعیت موجودش را نقد کنم. در این نقادی سعی می کنم تابو نداشته باشم و مصلحت سنجی ام را هم کم کنم.

خب!

اخیر می بینم افراد مختلف به خصوص افرادی با گرایش نزدیک به خودم در بحث از وضع فعلی مرتب موضع «دیدین چی شد؟» و «همونجوری که می گفتیم اوضاع بسیار خرابه» گرفته اند.

این حرفها لازم است. اصلا یک نوع نهی از منکر است. اما ایرادی که دارد این است که زیاده روی در آن اثر منفی دارد. یعنی تغییر جهت را برای طرف مقابل حیثیتی می کند و در نتیجه احتمالش را کم. نهی از منکر جای خود امر به معروف هم لازم است.

پس علاوه بر «دیدین چی شد؟»  به «حالا چیکار کنیم؟» مستتر در ضمیر طرف مقابل پاسخ دهیم.

تازه برای طرف مقابل (با شرایط موجودش و روحیات خودش) راه حل بدهیم نه برای حاکمیت ایده آل خودمان. این به زبان کسب و کار ما یعنی به جای  Vision خالی، Migration Plan ارائه بدهیم. این را به طور خاص در مورد قضیه هسته ای، وضع اقتصادی و رابطه حکومت و مردم می گویم.

از انگ خوردن به خاطر راه حلتان نترسید. احتمالا یک عده می گویند شماها آخرش سمت نظام غش می کنید و طرفداران حاکمیت هم با اندک شباهتی می گویند شما دارید حرفهای استکبار جهانی را تکرار می کنید. هر چند اگر پاراگراف قبلی رعایت شود صحت و استحکام این انگ ها ناچیز خواهد شد.

بر خلاف دوستی دیگر من فکر می کنم این تیم ماست حتی اگر مربی و کاپیتان و رییس فدراسیونش مورد تایید ما نباشند. توی آمار قهرمانان جام جهانی تیم هایی که اگر مربی حسابی داشتند قهرمان می شدند را قید نمی کنند. درست است وقتی کار دست کارنابلد است خرابی به بار آوردن طبیعی است ولی به نظرم خرابی که به بار آمد درست کردن آن راحت نیست پس به راه حل فکر کنیم. در موردش بحث کنیم.

نگویید کو گوش شنوا؟ وقتی راه حل به اندازه کافی برای خودمان روشن باشد گوش شنوا هم پیدا خواهد شد.

این ترانه سیاوش قیمشی همیشه در روحم خوانده می شود:

بگو اگرچه به جایی نمی رسد فریاد

کلام حق دم شمیر می شود گاهی

پ.ن 1: ببخشید یک کم گارد رهنمود دادن گرفتم.

پ.ن 2: بقیه ترانه هم خیلی زبان حال است: هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی …  مگو چنین و چنان ، دیر می شود گاهی …

همایش علوم انسانی اسلامی برگزار شده است. من مهندسی خوانده ام و این حوزه ای است که من دانش تخصصی در آن ندارم و فقط مایلم نکاتی را در حد فهم خودم ارائه کنم:

درست است که تقریبا هر علمی پیش فرض های بنیادی غیرعلمی و تاحد زیادی غیرصریح دارد.

این هم درست است که در مورد بسیاری از علوم مفروضات فوق شامل عقاید مادی گرایانه است.

اما برای من مشخص نیست آیا دست اندرکاران دور جدید تحول علوم انسانی به تجربه های اول انقلاب توجه کرده اند؟ تجربه انقلاب فرهنگی، تسویه استادان و تغییر محتوای کتابها. آیا فکر کرده اند چرا بسیاری از استادان متدینی که بعد از انقلاب فرهنگی وارد دانشگاه شده اند چرا اکنون مدافع علوم متعارف در برابر یورش تجدیدنظر طلبان شده اند؟

ظاهرا پاسخ چیزی شبیه این است که تلاش اول انقلاب بر اساس اسلامیزه کردن علوم موجود بوده است که رویکردی سطحی بوده است. اصلا همین تغییر نگرش استادان و دانشجویان مسلمان دلیلی بر مسمومیت فضای دانشگاهی مبتنی بر علوم متعارف است. پس باید علوم انسانی جدید بر اساس مبانی دینی ساخت.

حرف درستی به نظر می رسد ولی به گمانم با تاریخ علم مطابقت نمی کند. اگر کسی سراغ دارد دوره ای را که علمی به صورت پروژه ای (و به خصوص با اراده سیاسی) ساخته شده باشد به بنده یادآوری کند. تا آنجا که من می دانم فرآیند پیشرفت علم بر اساس جوشش درونی و مجاهده عالمان و تاثیر و تاثر دانشمندان و نظریه پردازان مختلف بر هم بوده است. علم تولید نمی شود بلکه پیشرفت می کند و تکامل می یابد. حتی وقتی رویکرد جدید علمی داشته ایم اغلب نه به شکل ساخت از صفر بلکه به صورت تغییر رویکرد در یک علم موجود بوده است. مثلا اروپاییان ابتدا روش تجربی را از مسلمانان گرفتند ولی در نهایت برخی از آنها سر از پوزیویتیسم در آوردند که بر خلاف مبانی استادان اولیه شان بود.

در برخی موارد که دانشمندی از ابتدا رویکرد جدیدی را بنیان نهاده است کاملا (و حتی گاهی بیش از حد نیاز) توسط هواداران روش قدیمی به چالش کشیده شده است و تنها با اثبات عقلی یا عملی نظریاتش توانسته است بقای نظریاتش را ممکن کند.

برخی تجدیدنظر طلبان در علوم انسانی متعارف ادعاهای بزرگی مانند ناکارآمد بودن یا به بن بست رسیدن این علوم و برتری نظریه های اسلامی بر نظریات رقیب در این علوم دارند. مثلا مردمسالاری دینی را با لیبرال دموکراسی مقایسه می کنند. اما روشن نیست چرا با وجود چنین ادعاهایی ایشان به خود را در معرض چالش طرفداران علوم فعلی قرار نمی دهند. اگر قرار است ما با علوم انسانی اسلامی غرب را شکست دهیم بهتر نیست ابتدا به صورت برابر پذیرای خدشه های وابستگان فکری به غرب در داخل باشیم؟

علوم غربی عمدتا تلاش غربی ها برای حل معضلهایشان بوده است. حتی قسمتهای تبیینی هم با محک متد تجربی با حوزه عمل پیوند می خورده است. حال بهتر نیست در برابر چنین رقیبی به جای لفاظی به صورت عملی نظریات خود را اثبات کنیم؟ دقت کنید ما در سال اول انقلاب نیستیم که فقط با تصویر کردن آینده ای که قرار است بسازیم افراد را قانع کنیم. 30 سال گذشته است و بیشتر از کاری که قرار است بکنیم به کاری که کرده ای توجه می شود.

تجدیدنظرطلبان از سویی عدم اثبات عملی نظریاتشان را به پای کارگزاران غربزده و تحصیل کرده در فضای مسموم علوم سکولار (یا علوم سکولار اسلامیزه شده) می اندازند و از سویی دیگر به اینکه رهبری فقیه مانع اجرای نظریات علوم متعارف شده می بالند. به نظرم مشکل اصلی اینجاست قطع پیوند علومی که معطوف به عمل هستند با عرصه عمل. نه می توان تقصیر نابسامانی های فعلی جامعه را به گردن علوم انسانی متعارف گذاشت چون اجرا نشده اند و نه به همین دلیل می توان سخنان پرحرارت تجدیدنظر طلبان را (فعلا) چیزی بیش از وعده و وعید دانست.

در دهه اول انقلاب گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه حاکم بود. در سخنان امام خمینی هر چند صحبت از استاد و دانشگاه استعماری بود اما از تحجر حوزوی هم انتقاد می شد. حوزویان عالمان دین و دانشگاهیان عالمان دنیای جامعه در جهت درست با هم هم جهت می شدند جامعه به سعادت می رسید. در سالهای اخیر می بینیم دانشگاه دارای فضای مسموم علوم غربی و حوزه منشاء معرفت پاک دینی تصویر می شود. اشکال این تصویر این است که چالش ها و ناکارآمدی های حوزه را نادیده می گیرد. هر چند تقسیم بندی هالمان دین و دنیا ساده انگارانه می نماید اما امروز حوزه های ما در همان عرصه های سنتی دین، کارآمد و رو به پیشرفت نیست چه رسد به اینکه متولی ساخت پایه علوم جدید هم بشود.

داستان فلسفه اسلامی که امروز از نظر بسیاری از چهره های تجدیدنظرطلب در علوم انسانی (مثل آقای مصباح و آقای خامنه ای) محترم و شاید مقدس است داستان جالبی است. این علم وارداتی از یونان نسل به نسل در میان فلاسفه مسلمان پالایش شد. آنها تهمت ها و تکفیرها را در نقاط تناقض فلسفه و اسلام تحمل کردند تا کار به جایی رسید که جزء دروس رسمی حوزه شد و در این میان فهم مسلمانان از متون دینی را تحت تاثر قرار داد.

آرزوی من برای اسلامی تر شدن علوم موجود شامل موارد زیر است:

1. به جای اخراج اساتید محافظ علوم فعلی فرصت استخدام برای استادان تجدیدنظر فراهم شود.

2. به جای سخنسرایی در مورد فضای مسموم علوم فعلی و عطر علوم اسلامی آتی و لزوم "تولید علم و نظریه پردازی"، هر محقق و متفکر و استاد مسلمانی در رشته خودش مشغول حل مسائل واقعی و تلاش برای تبیین واقعیات شود.

3. مدافعان علوم فعلی را آزاد بگذاریم با چالش، خدشه و نقد نظریات جدید اسلامی به حذف نظرات سست و تقویت فکر اسلامی کمک کنند.

4. به جای ممنوع کردن اجرای نظرات عالمان علوم فعلی، سعی شود با نظریات جدید همان مسائل به روش بهتری محقق شود.

5. یک چارچوب وسیع در نظر بگیریم و در درون آن مسئولین منتخب را آزاد بگذاریم به نظرات دانشمندان مورد اطمینان خود عمل کنند. همیشه عمل بر اساس یک نظریه مشخص بهتر از عمل سلیقه ای است.

6. متفکران حوزه باید بیش از فکر اصلاح دانشگاه آن هم به پشتوانه قدرت سیاسی به فکر اصلاح خود حوزه باشند. اگر حوزه اصلاح شود دانشگاهیان خیلی بیشتر آن را مرجع عقاید خود ء. قدرت سیاسی کارها را سریع می کند ولی معمولا در میان مدت اعتبار چهره های علمی را خدشه دار می کند.

کسی به نام شاهین نجفی ترانه ای خوانده است و در آن به امام زمان ع و امام هادی ع بی احترامی کرده است.

سال پیش هم جریانی از فیسبوک راه افتاد که هر شوخی مودبانه و غیرمودبانه ای را با اسم امام هادی ع نقل می کرد.

وقتی اینها را می بینم سینه ام تنگ می شود حال خوشی نیست ولی خوبیش این است که آن را نشانه ای بر این می بینم که ذره ایمان و محبت واقعی به اهل بیت پیامبر ص در دلم باقیست.

مشکل حکم دینی نیست که گوینده بگوید من به خدایش هم اعتقاد ندارم که جانشین دهم پیامبرش برایم مقدس باشد. مشکل حد آزادی بیان در برخورد با مقدسات "دیگران" است.

از نظر اجتماعی چنین اتفاقاتی را باعث قطبی شدن هر چه بیشتر جامعه ای می دانم که نیازش درک متقابل و عدم انکار دیگری است. این یعنی تفرقه بیشتر، خراب شدن کارها و به تاخیر افتادن اصلاح وضع کشور.

اما این اثر نامطلوب اجتماعی یک رویه دیگر هم دارد که مثبت است. خیلی بهتر است شاهین نجفی ها امروز خارج از کشور کارهایشان را بکنند و خبرگزاری فارس ها حکم سازی هاشان را داخل انجام بدهند تا هر کس فرصت فکر کردن و مهمتر از آن گفتگو در این باره داشته باشد تا اینکه پس از "تغییر" چنین کارهایی کام همه را تلخ کند و به یک نزاع غیرقابل کنترل تبدیل شود.

امروز فرصت داریم و باید بدون رودربایستی یا ترس از سانسور و ردصلاحیت و … منظور عینی مان را درباره آزادی، مذهب، دموکراسی، مدارا، ایمان، حقوق بشر، شریعت و … برای همدیگر و عامه مردم "مشخص" کنیم. کلمه قشنگ "اسلام رحمانی" زنده یاد میرحسین کافی نیست.

ما یک روز باید سنگ هایمان را وا بکنیم. یک روز باید بدانیم برای آینده، فراتر از "نمی خواهیم ها" چه می خواهیم. در رویایمان برای ایران آزادی یعنی آنچه گلشیفته و شاهین نجفی و صفحه امام نقی ع در فیسبوک می کنند؟

این اتفاقات به ما کمک می کنند که بفهمیم وقتی می گوییم تکثر، آزادی، دموکراسی و … چقدر ایدهآلیست و ناپخته ایم. آزادی مطلق جز در کلمات احمدی نژاد در دنیای واقعی وجود ندارد. پس برای نهادینه کردن آزادی باید حدش را روشن کرد. روشن است حد آزادی اینی نیست که الان داریم ولی یک حد روشن جهانشمول هم ندارد. تکثر در یک جامعه آزاد نزاع های خیلی بیشتری را ایجاد می کند. حق محوری که در برابر حکومتی که حتی حق رای ندادن را هم برای شهروندانش قائل نیست جواب می دهد اما در چنان جامعه ای سوخت همان نزاع هاست. دموکراسی یعنی حاکمیت نظر اکثریت مردم. اکثریت یعنی چه؟ حد حاکمیت نظر اکثریت تا کجاست؟ تا حقوق اساسی؟ حقوق اساسی را چه تعیین می کند؟

دوستان لیبرال دموکرات حتما پاسخ های آماده ای دارند اما اینکه وقتی بسیاری در این جامعه لیبرال نیستند چرا باید پاسخ ها را فقط از آن تفکر گرفت؟ تکلیف تکثر در تعیین حقوق اساسی چه می شود.

از این گذشته این پاسخ ها باید"به درد ایران" بخورد. تغییر اگر بخواهد پایدار و مایه آسایش باشد باید "تغییر جامعه ایران" باشد.

از چه می خواهیم گفتم و از رویایمان. این خیلی فرق دارد با "چه می خواهم" و "رویای من"! این حتی فرق دارد با رویا و خواست 50%+1 .

پ.ن1:خیلی سریع و بریده بریده نوشتم. ببخشید که دسترسی درستی به وبلاگ ندارم و این نوشتنم را مشکل کرده است.

پ.ن2: انشاءالله بتوانم یادداشتی هم از موضع مسلمانی خودم درباره این اتفاقات و مشابه آن بنویسم.

فیلتر شدن سایتهای حزب اللهی احساسات دوگانه ای را در من بر می انگیزد.

یک حسم همان مقابله با سانسور و حمایت از آزادی بیان است. من هرچه تعمق می کنم نمی توانم درک کنم چرا وبلاگ زهرا-اچ.بی باید فیلتر باشد. یا در نامه جمعی از طلاب به جامعه مدرسین قم و این مطلب چه اشکالی هست که باید سایت تریبون مستضعفین (همزاد جدیدش اینجاست) را به خاطر آن مسدود کرد. بسیاری از محدودیت ها و بگیر و ببندهای خلاف شرع و قانون اساسی با نوعی نیت خوانی و به بهانه مخالف و معترض بودن افراد انجام می شده است، سوال اینجاست که مستمسک برای برخورد با وبلاگها و سایتهایی از این دست چیست؟ ممکن است مسئولین مربوطه بخواهند ژست قانونگرایی بگیرند که ما قانون را برای حامیان نظام هم اجرا می کنیم. به نظر من شماری از قوانین عادی و به ویژه تفسیرهای رایج از آنها در میان مجریان خلاف شرع و قانون اساسی هستند ولی نمونه های پیش گفته حتی با این تفسیرهای غلط هم قابل توجیه نیست.

از طرف دیگر خوشحالم که صابون چیزی که این دوستان در مورد دیگران تجویز یا حمایت می کنند به تن خودشان هم می خورد. وقتی قدرت در دست تو یا کسانیست که تو موافق آنها هستی اهمیت آزادی بیان را درک نمی کنی. مطالبه آزادی بیان توسط مخالفینت برایت نوعی بهانه جویی برای ضربه زدن به تو یا قدرت مورد حمایتت به نظر می آید. فیلتر شدن و سانسور شدن در حالی که فکر نمی کنی کار اشتباهی مرتکب شده باشی درد واقعی و در نتیجه درک واقعی از سانسور ایجاد می کند.

آنها متوجه می شوند در بسیاری از سانسورها و حذف ها و برخوردها قانون مراعات نمی شود بلکه بهانه می شود. خیلی وقتها قانون محدودکننده رعایت می شود ولی به صورتی که حقوق فرد محدود شده نقض می شود. مثلا شما نمی دانی چرا وبلاگت فیلتر شده است و چرا؟ یا اصلا از چه کسی باید پیگیری کنی. پس کیفیت اجرای قانون هم مهم است. پس روش اجرای یک قانون ممکن است غیرقانونی باشد.

متوجه می شوند که قانونهایی وجود دارند که با ظاهر دفاع از اسلام و انقلاب و نظام خلاف قانون اساسی، شرع و آرمانهای تبلیغی انقلاب هستند. پس می شود از قانون انتقاد کرد.

متوجه می شوند که در نوشتن قانون های محدودکننده و مجوزی کردن همه امور از ترس برخواستن صدایی مخالف ارزشها و آرمانها باید به امکان سوء استفاده مجری هم نظر داشت. پس باید از امکان نظارت بر هر مسئولی دفاع کرد. از شفافیت فرآیند اعمال قانون دفاع کرد. از امکان تجدیدنظرخواهی بر تصمیمات نهادهای حکومتی دفاع کرد.

امید زیادی ندارم اما باز هم امید دارم (این هم نشانه اش) متوجه شوند که آزادی برای خوبها و آزادی برای خودیها و پاسخگویی به انقلابی ها به شدت قابل سوء استفاده است. چه کسی خودی است؟ چه کسی حزب الهی است؟ این طرز فکر به سرعت به سمت این می رود که آزادی موافقین مسئول، آزادی هم جناحی های مجری. پس گریزی نیست از ترسیم دقیق حدود آزادی و اجرای عادلانه آن برای همه شهروندان.

دفاع از آزادی قانونی غیرخودی ها اهمیت پیدا می کند چون همیشه شروع محدودیت غیرقانونی و سلیقه ای از آنهاست که قدرت کمتری دارند و حساسیت کمتری بر روی آنها هست. نهایتش هم مسئول مربوطه با برچسب غرب زده و ضدانقلاب و بی دین می تواند اعتراض او یا دیگران را ساکت کند.