خواننده عزیز سلام

دلم برایتان تنگ شده بود. راستش من اینقدر که ظاهرم نشان می دهد بی احساس. به قول شادمهر عقیلی «منو نمیشه حدس زد با این غرور لعنتی *** هرگز نخواستم ببینیم تو لحظه دلواپسی». ما هم پشت این مطالب شاید کسل کننده و تکراری سیاسی دل کوچکی داریم که زود انس می گیرد و بد کنده می شود ولی همیشه پشت مصالح و شئونات پنهانش می کنیم. (ما چیه داداش گلم یه کم صمیمی تر آخه وقتی تو همیشه ما هستی طرفتت هم همیشه شما می مونه دیگه).

من خیلی به شما علاقه دارم.  دلم برایتان تنگ می شود. وقتی دسته جمعی به من سر می زنید احساس می کنم توی یک مهمانی گرم خانوادگی هستم. به خصوص دلم برای کامنت گذاشتنتان تنگ می شود. کامنت گذاشتن مثل این است توی همان مهمانی یکی از آن سر مجلس مستقیم بیاید سمت تو که حالت را بپرسد.

پاییز کلا دلم می گیرد. معمولا تنهایی ها و فراق ها هم توی پاییز نصیبم می شود. این یکی شرکتش را عوض می کند. آن یکی شهرش را. آن دیگری آخر تابستان کوچ می کند می رود آن سر دنیا. پشت موفق باشید و لبخندها دلم می گیرد. کجا میری؟ اونجا که میری سرد نباشه. تنها نشی؟ دلت برای فارسی حرف زدن تنگ نشه. مجبور نشی برای نگران نشدن پدر و مادر دل نگرونت هی پشت گوشی و لپ تاپت لبخند بزنی و از راحتی ها و خوشی هایی بگی که هستند ولی دل تو را خوش نکرده اند. اینا رو که نمی تونم به زبون بیارم. ضدحاله. جو منفیه دم رفتن. بعدشم ما کی باشیم که اینقده نگران شما باشیم. شمایی که …

بی خیال.

داشتم وضع دلم تو پاییز می گفتم که برسم به اتفاقات اخیر. راستی ما زمین خورده آقا اخوان ثالث هم هستیم (بازم ما؟) {بی خیال داداش بزار درد دلدمونو بکنیم}. همیشه می گم ما آدم های معمولی نسبت به شاعرها برای بیان احساسشان مثل لال ها هستند نسبت به سالم ها. حالا می گم بعضی شعرای اخوان رو که می خونم احساسم می کنم کلی از شاعرها هم نسبت به او انگار لکنت زبان دارند. اما این پادشاه فصل ها پاییزش را دوست ندارم. انگار من هیچ چیز پادشاهی را دوست ندارم.

این روزهای اخیر دستم بند بیمارستان و شیمی درمانی  و … است. وقت نمی کنم بنویسم. ایده و نوشته هم مثل نفس است. خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود. تازه وقتی نمی نویسم و اینجا هر روز خلوت تر می شود بیشتر سینه ام می گیرد. یاد وقتی می آیم که کسی در این سرمای زمستان می آید سر می زند اینجا آنوقت چراغ ها خاموشند. بعد کسی که اینجا را برای سر زدن انتخاب کرده یعنی واقعا دستش خالی است. حکایت تن دادن به غذای رستوران بین راهی از شدت گرسنگی است. یا حکایت راوی شعر زمستان است که از سرمای سوزان و حال بدتر » ترسای پیر پیرهن چرکین» را برایش مسیحا کرده.

خلاصه به یادتان هستم. نبودنم از بی وفایی نیست.

امیدوارم همه تان توی مهمانی های گرم زیر کرسی آمار وبلاگ هایی بسیار بهتر و کتابهای ارزشمند باشید و مطالبشان مثل نوشیدنی گرم سرمای زمستان را از کامتان بیرون کند. دعا کنید من هم بتوانم چند تکه چوبی در این پیت حلبی 17 کیلوییم روشن کنم شاید مایه دلگرمی خودم یا دیگری باشد.

ارادتمند

مسلم انصافی

سرطان ذهن – 12/10/91

فیلتر شدن سایتهای حزب اللهی احساسات دوگانه ای را در من بر می انگیزد.

یک حسم همان مقابله با سانسور و حمایت از آزادی بیان است. من هرچه تعمق می کنم نمی توانم درک کنم چرا وبلاگ زهرا-اچ.بی باید فیلتر باشد. یا در نامه جمعی از طلاب به جامعه مدرسین قم و این مطلب چه اشکالی هست که باید سایت تریبون مستضعفین (همزاد جدیدش اینجاست) را به خاطر آن مسدود کرد. بسیاری از محدودیت ها و بگیر و ببندهای خلاف شرع و قانون اساسی با نوعی نیت خوانی و به بهانه مخالف و معترض بودن افراد انجام می شده است، سوال اینجاست که مستمسک برای برخورد با وبلاگها و سایتهایی از این دست چیست؟ ممکن است مسئولین مربوطه بخواهند ژست قانونگرایی بگیرند که ما قانون را برای حامیان نظام هم اجرا می کنیم. به نظر من شماری از قوانین عادی و به ویژه تفسیرهای رایج از آنها در میان مجریان خلاف شرع و قانون اساسی هستند ولی نمونه های پیش گفته حتی با این تفسیرهای غلط هم قابل توجیه نیست.

از طرف دیگر خوشحالم که صابون چیزی که این دوستان در مورد دیگران تجویز یا حمایت می کنند به تن خودشان هم می خورد. وقتی قدرت در دست تو یا کسانیست که تو موافق آنها هستی اهمیت آزادی بیان را درک نمی کنی. مطالبه آزادی بیان توسط مخالفینت برایت نوعی بهانه جویی برای ضربه زدن به تو یا قدرت مورد حمایتت به نظر می آید. فیلتر شدن و سانسور شدن در حالی که فکر نمی کنی کار اشتباهی مرتکب شده باشی درد واقعی و در نتیجه درک واقعی از سانسور ایجاد می کند.

آنها متوجه می شوند در بسیاری از سانسورها و حذف ها و برخوردها قانون مراعات نمی شود بلکه بهانه می شود. خیلی وقتها قانون محدودکننده رعایت می شود ولی به صورتی که حقوق فرد محدود شده نقض می شود. مثلا شما نمی دانی چرا وبلاگت فیلتر شده است و چرا؟ یا اصلا از چه کسی باید پیگیری کنی. پس کیفیت اجرای قانون هم مهم است. پس روش اجرای یک قانون ممکن است غیرقانونی باشد.

متوجه می شوند که قانونهایی وجود دارند که با ظاهر دفاع از اسلام و انقلاب و نظام خلاف قانون اساسی، شرع و آرمانهای تبلیغی انقلاب هستند. پس می شود از قانون انتقاد کرد.

متوجه می شوند که در نوشتن قانون های محدودکننده و مجوزی کردن همه امور از ترس برخواستن صدایی مخالف ارزشها و آرمانها باید به امکان سوء استفاده مجری هم نظر داشت. پس باید از امکان نظارت بر هر مسئولی دفاع کرد. از شفافیت فرآیند اعمال قانون دفاع کرد. از امکان تجدیدنظرخواهی بر تصمیمات نهادهای حکومتی دفاع کرد.

امید زیادی ندارم اما باز هم امید دارم (این هم نشانه اش) متوجه شوند که آزادی برای خوبها و آزادی برای خودیها و پاسخگویی به انقلابی ها به شدت قابل سوء استفاده است. چه کسی خودی است؟ چه کسی حزب الهی است؟ این طرز فکر به سرعت به سمت این می رود که آزادی موافقین مسئول، آزادی هم جناحی های مجری. پس گریزی نیست از ترسیم دقیق حدود آزادی و اجرای عادلانه آن برای همه شهروندان.

دفاع از آزادی قانونی غیرخودی ها اهمیت پیدا می کند چون همیشه شروع محدودیت غیرقانونی و سلیقه ای از آنهاست که قدرت کمتری دارند و حساسیت کمتری بر روی آنها هست. نهایتش هم مسئول مربوطه با برچسب غرب زده و ضدانقلاب و بی دین می تواند اعتراض او یا دیگران را ساکت کند.

جای خالی توئیتر

نوامبر 22, 2011

آزادی خوبه برای همسایه؟

*

جنبش مردمی خوبه برای نیویورک؟

*
مدارا با شورشی آتشین خوبه توی لندن؟

***
میگه اسرائیلیا بودن که با لیزر پادگان سپاه رو زدن، اونوقت این خوشحاله!

*

میگه یه موشک بزنن پاستور یکی فلسطین، حله! می خوای اختلاس رو هم بدیم دادگاه لاهه بررسی کنه؟

***

می گم میکروبلاگینگ وقتی اختراع شد که رئیس بلاگرها ناراضی بود.

***
ایماگر را دریاب! ایمایان مسدود شدنیست.

شما چه می دانی؟

اکتبر 11, 2011

شما چه می دانی؟ آره با شما هستم. همین شما خواننده عزیز.

شما که می آیی سر می‌زنی و فکر می‌کنی وقتی وبلاگ به روز نمی‌شود صاحبش دارد زندگی خودش را می کند. لابد هربار که مطلب جدیدی نمی‌بینی احساس کسی را داری که رفته خانه دوستی مهمانی و می‌بیند که صاحبخانه نیست. حالت گرفته می‌شود اگر چندجای دیگر هم سر زده باشی و آنجاها هم خبری نباشد.

شما چه می‌دانی من چه می‌کشم با این سرطانی که لحظه‌ای راحتم نمی گذارد. موقع کار مرتب گوش خودم را می‌گیرم از سایتهای خبری و وبلاگ ها و تازگی‌ها گودر می‌کشم بیرون که به کارم برسد ولی مانند طفل بازیگوشی همین که لحظه‌ای غافل می‌شوم بر می گردد. مانده‌ام در حل یک مسأله کاری ولی پست های مختلف آتی و ایده‌های مختلف و تحلیل و پیش‌بینی راحتم نمی گذارد. هدفون می‌گذارم توی گوشم با صدای بلند و موسیقی تند که به ذهنم فرصت پریدن ندهم ولی مضامین داخل ترانه و گوشه کنار آهنگ پرپرواز این مرغ وحشی می شود. تازگی‌ها به تحلیل تخیل هم اضافه شده است. یکهو دارم در جلسه پرسش و پاسخ با رهبری سؤالات آنچنانی می‌پرسم یا جواب بازجوی بی‌ادب را می‌دهم یا

کار که پیش نمی‌رود بیشتر سر کار می‌مانم و توی تاکسی و مترو تمرکز کافی برای فکر کردن ندارم. خانه هم دیر می‌رسم و فرصت نوشتن ندارم. وقتی کلی نوشته ننوشته هست فردا صبح بیشتر وسوسه می‌شوم به سایتها ناخنک بزنم و همینطور بگیر و بلو جلو.

این پست را فقط برای این می نویسم که فکر نکنی فلانی کم کار شده و دارد «زندگی خودش» را می کند.

 

چی بنویسم؟

سپتامبر 21, 2011

بر خلاف نظر دوست عزیز نویسنده شهروند دردمند، سرطان ذهن من شفا نیافته است. تازه بدتر هم شده است.

یکی از علتهای ننوشتنم این است که آنقدر سرعت اتفاقات و افکار مرتبطشان زیاد است که تا می یایی مطلبی را در ذهنت پردازش کنی یا مکتوب آن را کامل کنی اتفاقات دیگر و افکار دیگری می آیند. دلیل دیگرش هم رسیدن به امور روزمره زندگی است که بی نظمی من باعث شده است نتوانم آنها را در کنار رسیدن به وبلاگ و فعالیت های اینچنینی به خوبی انجام دهم و در نتیجه هرازگاهی یکی تحت تاثیر دیگری قرار می گیرد.

از طرف دیگر وقتی به آمار وبلاگ نگاه می کنم مشکل اصلی اینجا کم بودن نظرهاست که به هم به کیفیت این وبلاگ و هم به تغییر رویکرد کلی وبلاگ خوانان (استفاده از گودر و …) بر می گردد.

پس لطف کنید و یک موضوع به من پیشنهاد دهید تا اگر توانستم در موردش بنویسم.

لطفا موضوع را دقیق مشخص کنید انگار می خواهید عنوان مطلب را پیشنهاد بدهید.

اینجوری هم چشم ما به جمال کامنت شما روشن می شود، هم انتخاب مطلب بعدی برایم آسان می شود و هم اینکه بهتر می توانم به تصویری که از خودم در ذهن خوانندگان اینجا ساخته ام پی ببرم.

آنکه بزرگترین دلیل طرفدارانش برای محکومیت مخالفانش، مخالفت آنها با اوست می‌گوید «افراد را با حق بشناسید نه حق را با افراد»!

و همزمان از ستایش طرفداران کم نمی‌کند که اشکال دلیلشان را گوشزد کند.

ما بی‌بصیرت‌ها اما در برابر توانایی تحمل تناقض سر به بیان گذاشتنمان می‌آید.

پ.ن 1: از این استدلال و حواشی آن و تقویت جامعه مدرسین و رییس آن بوی کنار گذاشتن هاشمی می‌آید. البته نه اینکه کنار گذاشتن او حرام باشد فقط بویش می‌آید.

پ.ن 2: طرح 2 نوشته با موضوع‌های «نقد راهبردی آقای خامنه‌ای» و «اشکالات آقای خامنه‌ای در برخورد با حوادث 88» را مدتهاست در ذهن دارم و فرصت نیست. اما گویا از برکات سفر ایشان به قم به حرکت در آوردن قلم ما هم هست.

حسرتهای کوچک وبلاگی

سپتامبر 11, 2010

اول: کاش آقای عبدالله شهبازی سایت و وبلاگشان را به فناوری هایی مانند فید و صفحه تماس با من یا حتی زبانم لال کامنت مجهز می کردند.

دوم: کاش نویسنده وبلاگ دغدغه ها بر ما منت راست به چپ نویسی می گذاشتند.

سوم: کاش آقای عباس عبدی جوری مصاحبه می کردند که از میان حاکمیت، جنبش سبز، اصلاح طلبان، اصولگرایان، مخالفین خارج نشین جمهوری اسلامی و خانواده محترم رجبی حداقل یکی از آنها از مصاحبه شان استفاده ای ببرند. بنده به قدرت فهم کلماتی که در عین تقیه و کنایه و … گفته می شود غره بودم ولی جناب عبدی ما را سر جایمان نشاندند (مصاحبه با سایت روز، مصاحبه با سیاست روز). اگر کسی منظور ایشان را فهمید که اصلاح طلبان بالاخره خوب کردند در انتخابات دهم شرکت کردند یا بد کردند و یا این که با روش درستی شرکت کردند یا نه و … فهمید به بنده اطلاع هم دهد.

چهارم: کاش وقت می گذاشتم و راه این که در همین قالب لینکهای دوستان را در کناره های بالای صفحه اول بگذارم پیدا می کردم.

پنجم: فقط از ایکاش و  حسرت گفتم در عوض همه را دعوت می کنم به خواندن مقاله زبان حالِ حکایتهای آیندۀ اقتصاد ایران از دکتر نیلی که بیانی روشن و زبانی عامه فهم دارد. البته با احتساب اینکه فرمان هم اکنون دست دولت احمدی نژاد است کمی هم هول به جان آدم می اندازد.