من به گزاره های زیر قایلم:

1. دموکراسی بیشتر بر پایه سازش و مدارا (یعنی تحمل دیگری) است تا آزادی من.

2. می‌شود به راحتی دموکراسی را مایه هرج و مرج و جنگ و تجزیه کرد و کرده اند.

3. سیستم اجتماعی بدون ایدئولوژی ناممکن است.

4. مهم این است که ایدئولوژی سیستم مورد حمایت اکثریت قریب به اتفاق باشد.

5. در هر سیستمی بعضی‌ها آزادترند آن‌ها که به ایدئولوژی سیستم بیشتر اعتقاد دارند.

6. در یک دمکراسی کارآمد انتخابات ایدئولوژی را عوض نمی‌کند و بنابراین تغییر رادیکالی ایجاد نمی کند.

7. در یک دموکراسی کارآمد، ایدئولوژی هم تغییر می‌کند ولی آرام، به تدریج و اجماعی.

8. وقتی می‌خواهی دموکرات برخورد کنی هیچ قانونی و گزاره ای بیرون فهم جامعه برای جامعه بدیهی و مقدس نیست.

9. بند قبل شامل قوانین دین و حقوق بشر و عرف جهانی هم می شود.

10. اگر به یک گزاره را درست می دانی (شریعت اسلام، اعلامیه حقوق بشر، مسلمات فلان علم، بازار آزاد) و بی توجه به اینکه دیگرانی که در آن اجتماع هستند چه نظری درباره آن موضوع دارند، معتقدی باید گزاره درست انجام شود شما هرچند ممکن است خیلی چیزهای دیگر موجهی باشید دموکرات نیستید.

11. قطبی کردن جامعه چون مانع توافق نزدیک به اجماع بر روی یک ایده می‌شود پس مانع ایجاد دموکراسی کارآمد است.

12. غرب در کشورهای پیرامونی کارکرد ضد ایجاد دموکراسی کارآمد دارد.

13. ناکارامدی دموکراسی از مهمترین دلایل عقبگرد یا حذف شدن دموکراسی از جوامع است.

برنامه‌ریزی ام این بوده است که در پست های مختلف و با شاهد و استدلال شما خواننده عزیز را هم قانع کنم که این‌ها درست است اما کدام کار ما مطابق برنامه‌ریزی جلو رفته که این دومیش باشد. علاوه بر این گاهی ضعف نویسنده یا مدیا مانع می‌شود مطلبی را که به منظوری گذاشته‌ای ذهن مخاطبت را به همان جایی برساند که تو می خواهی. این در من باعث وسواس و کمال گرایی می‌شود و این‌ها مایه تأخیر است و تأخیر آفت موضوع و مخاطب.
شرح گزاره ها را می‌گذارم برای حالتی که مطلب آن قدری برای کسی اهمیت داشت که نقدی کند یا سؤالی بپرسد.
سالهاست جامعه ما سودای آزادی و دموکراسی دارد به نظرم نادیده گرفتن گزاره های بالا هم راه رسیدن ما به این هدف را طولانی‌تر کرده است و هم امکان عقبگرد و نقض غرض در صورت رسیدن به آن را بسیار بالا برده است.

من خیلی سعی می‌کنم رویدادها رو بفهمم اما گاهی در مورد بعضی وقایع هیچ توجیه منطقی و محکم و یکپارچه ای به نظرم نمی رسد. مثلا:

  • چرا روسیه و چین قطع نامه علیه سوریه را وتو می‌کنند ولی در مورد ایران حتی رأی ممتنعشان هم همیشگی نیست؟

آیا موضوع اجاره پایگاه دریایی به روسیه است؟ پس چین را چه کنیم؟

آیا موضوع این است که ایران خودش می‌تواند گلیم خودش را از آب بکشد پس چرا آن‌ها هزینه بدهند؟

آیا آن‌ها می‌دانند که ایران در نهایت برای آن‌ها هم مانند آمریکا لقمه گلوگیری است؟

  • چرا آمریکا و غرب اینقدر به ایران اهمیت می دهند؟ تحریم ایران، جنگ علیه ایران، دموکراسی و حقوق بشر در ایران.

ایران کشور قوی‌ای هست ولی غرب با کشورهای قوی تری مانند چین و هند رابطه دارد.

چون ایران دموکرات نیست؟ غرب و آمریکا با عربستان، لیبی، چین و روسیه رابطه مسالمت آمیزی دارند.

پاسخ نفوذ منطقه ای ایران است؟ مگر خیلی‌ها نمی‌گویند که مسلمانهای منطقه از جمهوری اسلامی بیزارند و مثلاً به مدل ترکیه گرایش دارند. یا به ناکارآمدی جمهوری اسلامی در اقتصاد و عدالت و تزلزل اخلاقی و اجتماعی جامعه و نیز شکاف بین مردم و حکومت و مهاجرت نخبگان و … اشاره می کنند. خب چنین کشوری که خودش نسخه خودش را پیچیده است چرا مسأله مهمی برای غرب و آمریکا است؟

موضوع سلاح های ایران است؟ پاکستان ناپایدار و روسیه الیگارشیک سلاح های خطرناک تری دارند.

موضوع ایدئولوژی غیر مادی رهبران ایران است؟ ولی سابقه ایران نشان می‌دهد رفتار ایران همیشه بسیار عقلانی تر از امثال صدام و قذافی بوده است که در ابتدا یا انتهای دوران خود با غرب همکاری کرده اند.

  • چرا کسانی که سابقه اطلاعاتی دارند وقتی بازداشت می‌شوند خیلی بیشتر از دیگران تن به اعتراف ساختگی و معامله می دهند؟

ترس از شکنجه است؟ریسک برخورد خشونتآمیز با آن‌ها کم است.

در نهایت هم پس معامله چیز زیادی بدست نمیآورند جز اینکه مثلاً 5 سال بیرون زندان ولی کاملاً تحت نظر و بدون فعالیت سیاسیاجتماعی باشند.

آیا رازهایی دارند؟ چه رازی است که راز آن‌ها هست ولی راز حکومت نیست؟

شما جوابی برای سؤال‌های من ندارید؟

دغدغه این روزهایم جمهوری اسلامی خواهی است. یعنی نظامی مبتنی بر خواست مردم و درچارچوب قوانین اسلام. در دو سوی این مفهوم یکی جمهوری خواهی لیبرال وجود دارد که مبتنی بر خواست مردم است ولی حقوق بنیادین خود را اعلامیه حقوق بشر (یا چیزی نزدیک به آن) می شمارد و دیگری جمهوری اسلامی موجود و تلقی حاکمیت از حکومت ولایی که زمینه های دچار شدن به مرض استبداد را دارد و به مرور ارتباطش با خواست مردم و حتی قرائت دینی موردپسند مردم (و گاه حتی علمای اسلام) قطع شده است.

اصلاح طلبان به تدریج رودربایستی و تعارفات را کنار گذاشته اند و رویکرد اول را با این تکمله که خودشان مسلمان هستند و اعتقاد دارند چنان حکومتی بیشتر به نفع اسلام است (ترکیه را مثال می زنند) توصیه می کنند. این معنا در سخنرانی امیرارجمند در UCL و نامه تاجزاده به مطهری روشن است.

اصولگرایان هم که اصولا چندان به گفتگو وارد نمی شوند و سکوت و تاییدشان از اقدامات غیرقابل دفاع چیزی جز یک اصل (اطاعت از ولی فقیه) برایشان نگذاشته است.

بااطمینان می دانم که جمهوری اسلامی موجود را نمی خواهم ولی به نظر می رسد رویکرد اول هم عملا حکومتی اسلامی نیست و در عمل هم نمی تواند همه اسلام را اجرا کند (اسلام سکولار یا لیبرال). اصولی از اسلام اجرا می شود که با اعلامیه حقوق بشر تضاد نداشته باشد و این اسلام مشروط با فهم من از مسلمانی هم خوان نیست.

دغدغه این روزهایم جمهوری اسلامی خواهی است. می خوانم، فکر می کنم  و نیاز زیادی به سوال و گفتگو دارم (اگر امور روزمزه بگذارد).